
عطار
(۱۱) حکایت دعاگوی و دیوانه
۱
دعا میکرد آن داننندهٔ دین
جهانی خلق میگفتند آمین
۲
یکی دیوانه گفت آمین چه باشد
که آگه نیستم تا این چه باشد
۳
بدو گفتند آمین آن بود راست
کامام خواجه از حق هرچه درخواست
۴
چنان باد و چنان باد و چنان باد
زبان بگشاد آن مجنون بفریاد
۵
که نبود آن چنان و این چنین هیچ
کامام خواجه خواهد، چند ازین پیچ
۶
ولیکن جز چنان نبوَد کم و بیش
که حق خواهد چه میخواهید ازخویش
۷
گرت چیزی نخواهد بود روزی
نباشد روزیت جز سینه سوزی
۸
اگر او خواهدت کاری برآید
وگرنه از گلت خاری برآید
تصاویر و صوت

نظرات