عطار

عطار

(۵) حکایت رابعه رحمها الله

۱

مگر چون رابعه صاحب مقامی

نخورده بود یک هفته طعامی

۲

در آن یک هفته هیچ از پای ننشست

صلوة و صوم بودش کار پیوست

۳

چو جوع افتادگی در پایش آورد

شکستی سخت در اعضایش آورد

۴

یکی مستوره بودش در حوالی

طعامش کاسه‌ای آورد حالی

۵

مگر شد رابعه در درد و داغی

که تا در گیرد از جایی چراغی

۶

چو باز آمد مگر یک گربه ناگاه

فکنده بود پست آن کاسه در راه

۷

دگر باره برفت از بهر کوزه

که تا بگشاید آن دل‌تنگ روزه

۸

بیفتاد آن زمانش کوزه از دست

جگر تشنه بماند و کوزه بشکست

۹

ز دل آهی برآورد آن جگر سوز

که گفتی گشت عالم آتش‌افروز

۱۰

به صد سرگشتگی می‌گفت الهی

ازین بیچارهٔ مسکین چه خواهی‌؟

۱۱

فکندی در پریشانی مرا تو

به خون در چند گردانی مرا تو‌؟

۱۲

خطاب آمد که گر این لحظه خواهی

به تو بخشم من از مه تا به ماهی

۱۳

ولی اندوه چندین سالهٔ خویش

ز دل بیرون بریمت‌، این بیندیش

۱۴

که اندوه من و دنیای محتال

نیاید جمع در یک دل به صد سال

۱۵

گرت اندوه ما باید همیشه

مدامت ترک دنیا باد پیشه

۱۶

ترا تا هست این‌، یک روی آن نیست

که اندوه الهی رایگان نیست

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
شیرخانی
۱۳۹۷/۱۲/۱۸ - ۰۸:۳۰:۰۰
با سلام و تشکر از سایت بسیار خوبتون نسخه ی دکتر شفیعی کدکنی و یک نسخه ی دیگر در بعد از بیت 7، دو بیت دیگر اضافه شده است که به نظر کامل تر است. همچنین ابیات 3 و 7 با اندکی تغییر آمده است که متن کامل شعر به شرح زیر می باشد:مگر چون رابعه صاحب مقامینخورده بود یک هفته طعامیدران یک هفته او از پای ننشستصلوة و صوم بودش کار پیوستچو گرسنگی به زیر پایش آورد شکستی سخت در اعضایش آورد یکی مستوره بودش در حوالیطعامش کاسه¬ای آورد حالی مگر شد رابعه در درد و داغیکه تا در گیرد از جایی چراغیچو باز آمد مگر یک گربه ناگاهفکنده بود پست آن کاسه در راهدگر باره برفت از بهر کوزهکه بگشاید ز آب صرف روزهچو باز آمد بمرده بُد چراغشز سوز آن چو شمعی شد دماغشبه تاریکی به لب او برد کوزهکه تا بگشاید آن دلتنگ روزهبیفتاد آن زمانش کوزه از دستجگر تشنه بماند و کوزه بشکستز دل آهی برآورد آن جگر سوزکه گفتی گشت عالم آتش افروزبه صد سرگشتگی می‌گفت الهیازین بیچاره¬ی مسکین چه خواهی؟فکندی در پریشانی مرا توبه¬خون¬در چند گردانی مرا تو؟خطاب آمد که گر این لحظه خواهیتو را بخشم من از مه تا به ماهیولی اندوه چندین ساله¬ی خویشز دل بیرون بریمت این بیندیشکه اندوه من و دنیای محتالنیاید جمع در یک دل بصد سالگرت اندوه ما باید همیشهمدامت ترک دنیا باد پیشهتو را تا هست این یک روی آن نیستکه اندوه الهی رایگان نیست (عطّار، الهی¬نامه، 1392: 238)