عطار

عطار

(۹) حکایت حبشی که پیش پیغامبر آمد

۱

یکی حبشی بر پیغامبر آمد

که تَوبه می‌کنم وقتش درآمد

۲

اگر عفوست وگر توبه قبولست

مرا بر پشتی چون تو رسولست

۳

پیمبر گفت چون تو توبه کردی

یقین می‌دان که آمرزیده گردی

۴

دگر ره گفت آن حبشی که آنگاه

که بودم در گناه خویش گمراه

۵

گناهم حق چو نپسندیده باشد

میان آن گناهم دیده باشد

۶

پیمبر گفت پس تو می‌ندانی

که بر حق ذرّهٔ نبوَد نهانی

۷

گناهت ذرّه ذرّه دیده باشد

ولیکن از کَرَم پوشیده باشد

۸

چو حبشی این سخن بشنید ناگاه

برآورد از دل پر خون یکی آه

۹

چنان آن آهش از دل تاختن کرد

که مرغ جانش را بیخویشتن کرد

۱۰

به پیش مصطفی بر خاک افتاد

سوی حق پاک رفت و پاک افتاد

۱۱

صلا در داد یاران را پیمبر

که بشتابید ای اصحاب یکسر

۱۲

که تا برکشتهٔ حق غرق تشویر

بگوئید و بپیوندید تکبیر

۱۳

کسی کو کشتهٔ شرم و حیا شد

اگر مُرد او تن او توتیا شد

۱۴

اگر تو ذرّهٔ خاکش ببوئی

بوَد صد بحر پر تشویر گوئی

تصاویر و صوت

نظرات