عطار

عطار

(۱۱) حکایت اسکندر و کلمات حکیم بر سر او

۱

چو اسکندر بزاری در زمین خفت

حکیمی بر سر خاکش چنین گفت

۲

که شاها تو سفر بسیار کردی

ولیکن نه چنین کین بار کردی

۳

بسی گِرد جهان گشتی چو افلاک

کنون گشتی تو از گشت جهان پاک

۴

چرا چون می‌شدی می‌آمدی تو

چرا می‌آمدی چون می‌شدی تو

۵

نه ازگنج آگهی اینجا که هستی

نه آگه تا که آنجا می‌فرستی

۶

چرا بایست چندین بند آخر

ازین آمد شدن تا چند آخر

تصاویر و صوت

نظرات