عطار

عطار

(۵) حکایت شبلی با سائل رحمه الله

۱

مگر شبلی به‌مجلس بود یک روز

یکی پرسید ازو کای عالم‌افروز

۲

بگو تا کیست عارف‌؟ گفت آنست

که گر در پیش او هر دو جهان است

۳

به یک موی مژه برگیرد از جای

که عارف آورد هم بیش ازین پای

۴

یکی پرسید ازو روزی دگربار

که عارف کیست ای استاد اسرار‌؟

۵

چنین گفت او که عارف ناتوانی

که نارد تاب این دنیا زمانی

۶

یکی برجَست و گفت ای عالم‌افروز

تو عارف را چنین گفتی فلان روز

۷

کنون امروز می‌گویی چنین تو

تناقض می‌نهی در راه دین تو

۸

جوابی داد شبلی روشن آن روز

که ای سائل نبودم من من آن روز

۹

ولی چون من منم امروز عاشق

ازین بهتر جوابت نیست صادق

۱۰

هر آنکو یک جهت بیند جمالی

نباشد دیدن او را کمالی

۱۱

بباید دید نیکی و بدی هم

مقامات خودی و بی‌خودی هم

۱۲

ولی چون آن همه پیوسته بینی

بد و نیکش همه در بسته بینی

۱۳

اگر بینی بدی نیکو بوَد آن

برای آنکه آن از او بوَد آن

۱۴

ز معشوقت مبین عضوی بُریده

به‌هم پیوسته بین چون اهلِ دیده

۱۵

ز یک عضوش مشو از دست زنهار

که هفت اندام باید دید هموار

۱۶

که چون هم خانه و هم سقف بینی

جهانی عشق بر خود وقف بینی

تصاویر و صوت

نظرات