عطار

عطار

(۱۹) حکایت مرد مجنون و رعنایان

۱

بره دربود مجنونی نشسته

که می‌رفتند قومی یک دو رسته

۲

مگر آن قوم دنیاوار بودند

که غرق جامه و دستار بودند

۳

ز رعنائی و کبر و نخوت و جاه

چو کبکان می‌خرامیدند در راه

۴

چو آن دیوانهٔ بی خان و بی مان

بدید آن خیلِ خود بین را خرامان

۵

کشید از ننگ سر در جیب آنگاه

که تا زان غافلان خالی شد آن راه

۶

چو بگذشتند سر بر کرد از جیب

یکی پرسید ازو کای مردِ بی عیب

۷

چرا چون روی رعنایان بدیدی

شدی آشفته و سر درکشیدی

۸

چنین گفت او که سر را درکشیدم

ز بس باد بروت اینجا که دیدم

۹

که ترسیدم که برباید مرا باد

چو بگذشتند سر بر کردم آزاد

۱۰

ولی چون گندِ رعنایان شنیدم

شدم بی طاقت و سر درکشیدم

۱۱

چو هفت اعضات رعنائی گرفتست

جهانی از تو رسوائی گرفتست

۱۲

کسانی کین صفت از خویش بردند

بدنیا کار عقبی پیش بردند

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
زهره نامدار
۱۳۹۵/۱۱/۰۳ - ۱۴:۱۰:۰۷
در بیت سوم مصرع اول کلمه نحوت نادرست است؛ نخوت باید باشد.