
عطار
(۱۵)حکایت آن زن که طواف کعبه میکرد و مردی که نظر برو کرد
۱
یکی عورت طواف خانه میکرد
نظر افکند بر رویش یکی مرد
۲
زنش گفتا گر اهل رازئی تو
چنین دم کی بمن پردازئی تو
۳
ولی آگه نهٔ تو بی سر و پای
که از که بازماندستی چنین جای
۴
گر از مردی خود بودی نشانیت
سر زن نیستی اینجا زمانیت
۵
تو اینجا از پی سود آمدستی
نه از بهر زیان بود آمدستی
۶
تو خود را روزِ بازاری چنین گرم
زیان خواهی؟ نداری از خدا شرم؟
۷
خداوند جهان پیوسته ناظر
تو از وی غایب و او بر تو حاضر
۸
چو یک یک دم خدا از تست آگاه
چرا چون ماه میپیچی سر از راه
۹
چو حق با تو بوَد در هر مقامی
مزن جز درحضورش هیچ گامی
۱۰
اگر بی او زنی یک گام در راه
بسی تشویر باید خوردت آنگاه
نظرات