عطار

عطار

(۲) حکایت شیخ و مرغ همای

۱

مگر می‌رفت شیخی کاردیده

بره در دید طاقی برکشیده

۲

همائی کرده از کج بر سر او

بگسترده ز هم بال و پر او

۳

زبان بگشاد و گفت ای مرغ ناساز

تو بی شرمک بدینجا آمدی باز

۴

بهر یک چند بگشائی پری تو

نشینی پس بقصر دیگری تو

۵

نیاید از تو کس را سایه داری

که نا پایندگی سرمایه داری

۶

اگر پایندگی بودی جهان را

هویدائی نبودی عقل و جان را

۷

همه دنیا سرابی می‌نماید

جهانی ملک خوابی می‌نماید

۸

خرت در گِل ازان سخت اوفتادست

که در تعبیر خر بخت اوفتادست

۹

چو خر باشد کسی را بخت اینجا

بلاشک کار باشد سخت اینجا

۱۰

اگر غربال پندار خود از آب

برآری عالمی بینی همه خواب

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
رسته
۱۳۸۸/۰۳/۱۱ - ۰۹:۱۵:۴۵
بیت: 10غلط: گردرست: اگر-
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.