عطار

عطار

المقالة السادس عشر

۱

پسر گفتش که هرگز آدمی زاد

ندیدم ز آرزوی ملک آزاد

۲

نمی‌دانم من از مه تا بماهی

کسی را کو نخواهد پادشاهی

۳

کمال ملک نتوان داد از دست

که بهر ملک تن جان داد از دست

۴

نکو گفت آن حکیم مشتری فش

که گر شاهی بوَد روزی بوَد خوش

تصاویر و صوت

نظرات