عطار

عطار

(۴) حکایت جواب آن شوریده حال در کار جهان

۱

یکی پرسید آن شوریده‌جان را

که چون می‌بینی این کار جهان را

۲

چنین گفت این جهان پُر غم و رنج

به عینه آیدم چون نطعِ شطرنج

۳

گهی آرایشی بیند بصف در

گهی بر هم زنندش چون دو صفدر

۴

یکی را می‌برند از خانهٔ خویش

دگر را می‌نهند آن خانه در پیش

۵

گهی بر شه درآیند از حوالی

به صد زاری کنندش خانه خالی

۶

چنین پیوسته تا آنگه که دانند

که این نطع مزخرف برفشانند

۷

چنان لهو و لعب کردست مغرور

شدی مشغولِ مال و ملک و منشور

۸

تو شهبازی، گشاده کن پر و بال

بپر زین دامگاه لعب اطفال

تصاویر و صوت

نظرات