
عطار
(۳) حکایت نوشروان عادل
۱
چنین گفتست نوشروانِ عادل
که گر میری ز درویشی قاتل
۲
ترا بهتر بوَد آن زخمِ شمشیر
که از نان فرومایه شوی سیر
۳
مشو با اهلِ دنیا در ستیزه
که مرداریست و مشتی کِرم ریزه
۴
بیک ره اهلِ دنیا در ریاست
چو کِرمانند در عین نجاست
۵
زر و سیم و قبول و کار و بارت
نیاید در دم آخر بکارت
۶
اگر اخلاص باشد آن زمانت
بکار آید وگرنه وای جانت
۷
بهر چیزی که در دنیا کمالست
یقین میدان که آن در دین وبالست
نظرات