
عطار
(۵) حکایت در ذمّ دنیا
۱
چنین گفتست آن پاکیزه گوهر
که دینی دوست از سگ هست کمتر
۲
چو مرداریست این دنیای غدّار
سگان هنگامه کرده گردِ مردار
۳
چو سگ زان سیر شد بگذارد آنرا
که تا یک سگ دگر بردارد آنرا
۴
ذخیره نهد او از هیچ روئی
نیندیشد ز فردا نیز موئی
۵
ولی هر کس که دنیاجوی باشد
همیشه در طلب چون گوی باشد
۶
چو گوئی میدود دایم ز عادت
که تا یک دم کند دنیا زیادت
۷
اُمید عمر یک روزش نه وانگاه
غم صد ساله بر جانش بیک راه
نظرات
نستوه