
عطار
جواب پدر
۱
پدر گفتش تو زنهار این میندیش
که برگیرم خیال شهوة از پیش
۲
ولی چون تو ز عالم این گزیدی
هم این گفتی و هم این را شنیدی
۳
بدان مانست کز صد عالم اسرار
نهٔ تو جز ز یک شهوة خبردار
۴
منت زان این سخن گفتم بخلوت
که تا بیرون نهی گامی ز شهوت
۵
چو با عیسی توان هم راز بودن
که خواهد با خری انباز بودن
۶
چرا با خر شریک آئی به شهوت
چو با عیسی توان بودن بخلوت
۷
چو یک دم بیش نیست این شهوة آخر
ازان به جاودانی خلوة آخر
۸
چودایم میکند باقیست خلوت
زمانی در گذر یعنی ز شهوت
۹
ز شهوة نیست خلوة هیچ مطلوب
کسی کین سر ندارد هست معیوب
۱۰
ولیکن چون رسد شهوة بغایت
ز شهوة عشق زاید بینهایت
۱۱
ولی چون عشق گردد سخت بسیار
محبّت از میان آید پدیدار
۱۲
محبّت چون بحد خود رسد نیز
شود جان تو در محبوب ناچیز
۱۳
ز شهوة درگذر چون نیست مطلوب
که اصل جمله محبوبست محبوب
۱۴
اگر کُشته شوی در راه او زار
بسی به زانکه در شهوة گرفتار
نظرات