
عطار
(۱۲) حکایت مجنون و لیلی
۱
مگر یک روز مجنون در نشاطی
نشسته بود در پیش رباطی
۲
یکی دیوار بود از گج ببسته
در آنجا لیلی ومجنون نشسته
۳
خوشی میگفت اگر عمری دویدم
هم آخر هر دو را با هم بدیدم
۴
مگر در خواب میبینم من اکنون
نشسته پیش هم لیلی و مجنون
۵
بهم این هر دو را هرگز که دیدست
خدایا در جهان این عز که دیدست؟
نظرات