عطار

عطار

(۱۰) حکایت محمود با شیخ خرقانی

۱

مگر محمود می‌آمد ز راهی

درآمد پیش خرقانی پگاهی

۲

ولیکن امتحان شیخ را شاه

ایاز خاص خود را خواند آنگاه

۳

لباس خود درو پوشید آن روز

که من جان دارم او شاه دلفروز

۴

ولی چون کرد خرقانی نگاهی

بدو گفتا نِه ای جاندار، شاهی

۵

بیا تا پیش من ای شاه درویش

که حق اکنون ترا کردست فاپیش

۶

تو ای محمود اگرچه پادشائی

ولیکن دل همی خواهد گدائی

۷

همه ملک جهان داری مسلم

همه در دست و این می‌بایدت هم

۸

چو تو در ملک عالم پادشاهی

چو درویشان چرا نان پاره خواهی

۹

نه بینی آنکه محمود ازل بود

که او را نیز گوئی این عمل بود

۱۰

چو دریاهای بی‌پایان صفت داشت

جهان پُر عارف و پُر معرفت داشت

۱۱

رها کرد آن همه از بهر آدم

برون آمد بدست خلق عالم

۱۲

بپاکی آن صفت را شد خریدار

بدست آن صفت آمد پدیدار

۱۳

چو من بیمار گشتم هان چه بودت؟

که خود بیمارپرس من نبودت

۱۴

چو نان و آب جُستم از در تو

شدم بی این و بی آن از بر تو

۱۵

که از تو مال و نفس خود خرم باز

که از تو وام می خواهم زهی راز

۱۶

منم با این همه مشتاقم و دوست

اگر مشتاق من باشی تو نیکوست

۱۷

عزیزا می ندانم کین چه کارست

چه درد است این چه عشق است این چه نار است

۱۸

باستغنا رُبوبیّت بباید

ولیکن در عبودیت بباید

۱۹

خداوندا قوی کاری است امّا

کسی را نیست معلوم این معمّا

۲۰

بنی آدم، حقیقت، چون ایاز است

که او را خاص، محمودش لباس است

۲۱

در اوّل چون بدادت صورت خویش

صفات خویش آرد آخِرَت پیش

۲۲

گهی نام تو نام خویشتن کرد

گه اسم خویش اسم ما و من کرد

۲۳

دگر چون نیست دستوری چه گویم

خدا نزدیک و تو دوری، چه گویم

۲۴

بحق تا باخودی ره کی توان برد

ولی گر بیخودی این پی توان برد

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
میثم رییسیان
۱۳۹۸/۰۲/۱۷ - ۱۵:۳۷:۳۰
سلام.وقت بخیرشعری که در کادر بالا آورده شده بسیار اشتباه تاثیر گذار و حتی بیت حذف شده نسبت به شعر اصلی دارد. بنده سعی کردم شعر اصلی را در زیر بیاورم تا ضمن ملاحظه نسبت به اصلاح سریع تر اقدام کنید.مگر محمود می‌آمد ز راهی / درآمد پیش خرقانی به گاهیولیکن امتحان شیخ را، شاه / ایاز خاص خود را خواند آنگاه (ملک ایاز: بنده و غلام ترک تبار سلطان محمود که علاقه بسیاری بین آنها بود)لباس خود در او پوشید، آن روز / که من جاندارم او شاه دلفروز (جاندار: غلام و زیر دست)ولی چون کرد خرقانی نگاهی / بدو گفتا نِه ای جاندار، شاهیبیا وا پیش من ای شاه درویش / که حق اکنون ترا کردست فاپیش (فاپیش : پیشواز)تو ای محمود اگرچه پادشائی / ولیکن دل همی خواهد گدائیهمه ملک جهان داری مسلم / همه در دست ، این می‌بایدت همچو تو در ملک عالم پادشاهی / چو درویشان چرا نان پاره خواهینبینی آنکه محمود ازل بود / که او را نیز گوئی این عمل بودچو دریاهای بی‌پایان صفت داشت / جهان پُر عارف و پُر معرفت داشترها کرد آن همه از بهر آدم / برون آمد به دست خلق عالمبه پاکی آن صفت را شد خریدار / به دست آن صفت آمد پدیدارچو من بیمار گشتم هان چه بودت / که خود بیمارپرس من نبودتچو نان و آب جُستم از در تو / شدم بی این و بی آن از بر توکه از تو مال و نفس خود خرم باز / که از تو وام می خواهم زهی رازمنم با این همه مشتاقم و دوست / اگر مشتاق من باشی تو نیکوستعزیزا می ندانم کاین چه کارست / چه درد است این چه عشق است این چه نار استربوبیت غنای جاودان است /عبودیت طریق بندگان است (این بیت اصلا در شعر نیست در حالیکه بیت بعدی با این بیت معنی پیدا میکند)به استغنا رُبوبیّت بباید / ولیکن در عبودیت ببایدخداوندا قوی کاری است امّا / کسی را نیست معلوم این معمّابنی آدم، حقیقت، چون ایاز است / که او را خاص، محمودش لباس استدر اوّل چون بدادت صورت خویش / صفات خویش آرد آخِرَت پیشگهی نام تو نام خویشتن کرد / گه اسم خویش، اسم ما و من کردولی چون نیست دستوری چه گویم / خدا نزدیک و تو دوری، چه گویمبه حق تا باخودی ره کی توان برد / ولی گر بی خودی این پی توان برد (چه بیت زیبایی)اگر تو مشک هو خواهی در این راه / مباش از آهویی کم در سحرگاه (این بیت را اصلا ننوشتید که حکایت بعدی نیز در ارتباط این بیت است)تشکر