عطار

عطار

(۲) گفتار مرد خدای پرست

۱

چنین گفتست روزی حق پرستی

که او را بود در اسرار دستی

۲

که هر چیزی که هست و بایدت نیز

ازان چیزت فراغت بِه ازان چیز

۳

ترا چیزی که در هر دو جهانست

به از بودش بسی نابود آنست

۴

اگر هر دو جهان دار السلامست

تماشا گاه جانم این تمامست

۵

چو جان پاکِ من فردوس باشد

مرا صد مشتری در قوس باشد

۶

بهشتی این چنین و همدمی نه

دلی پر سرِّ عشق و محرمی نه

۷

چو هر همدم که می‌بینم حجابست

مرا پس هر دمی همدم کتابست

۸

چو کس را می‌نبینم همدم خویش

در آنجا می فرو گویم غم خویش

۹

مرا درمغزِ دل دردیست تنها

کزو می‌زاید این چندین سخنها

۱۰

اگر کم گویم و گر بیش گویم

چه می‌جویم کسی، با خویش گویم

۱۱

برآوردم بگرد عالمی دست

نداد از هیچ نوعم همدمی دست

۱۲

وگر داد ودهد یک همدمم داد

نداد اوداد لیکن هم دمم داد

۱۳

ز چندین آدمی درهیچ جائی

نمی‌بینم سر موئی وفائی

۱۴

چو در من نیز یک ذرّه وفا نیست

ز غیری این وفا جُستن رو انیست

۱۵

چو من محرم نَیَم خود را زمانی

کِه باشد محرم من در جهانی

۱۶

ز همراهان دین مردی ندیدم

زاخوان صفا گردی ندیدم

۱۷

بسی رفتم هم آنجا ام که بودم

نمی‌دانم کزین رفتن چه سودم

۱۸

دلا چون هم نشینانت برفتند

رفیقان و قرینانت برفتند

۱۹

تو تا کَی باد پیمائی ز سودا

برَو تا کَی کنی امروز و فردا

۲۰

بخوردی همچو بیکاران جهانی

غم کارت نمی‌بینم زمانی

۲۱

اگرچه صبحدم را هم دمی هست

ولی صادق نداد آن همدمش دست

۲۲

بکن کاری که وقت امروز داری

برافروز آتشی چون سوز داری

۲۳

همه خفتند چه مست و چه هشیار

تو کَی خواهی شدن از خواب بیدار

۲۴

ترا تا چند ازین باریک گفتن

که می‌باید ترا با ریگ رُفتن

۲۵

چو ابرهیم گفتار آمدی تو

چرا نمرود رفتار آمدی تو

۲۶

چو نتوانی که مرد کار میری

زهی حسرت اگر مُردار میری

۲۷

به گرد قال آخر چند گردی

قدم در حال نِه گر شیر مردی

۲۸

دل تو گر ز قال آرام گیرد

کجا از حالِ مردان نام گیرد

۲۹

چو قشری بیش نیست این قال آخر

طلب کن همچومردان حال آخر

۳۰

چو تو عمر عزیز خود بیکبار

همه در گفت کردی،کی کنی کار

۳۱

بُت تو شعر می‌بینم همیشه

ترا جز بت پرستی نیست پیشه

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
آهو
۱۳۹۱/۰۸/۱۸ - ۰۲:۲۴:۱۶
خیلی اتفاقی این شعر را انتخاب کردم. واقعا بهش احتیاج داشتم. دل اسیر گفتار و رسیدن به آرزو ، در انتظار عمل...سپاس
user_image
میثم رییسیان
۱۳۹۸/۰۲/۲۰ - ۱۲:۲۰:۱۲
سلام.وقت بخیرشکل صحیح بیت دوم ( که هر چیزی که هست و بایدت نیز / تو را جستن فراغت به از آن چیز)شکل صحیح بیت بیست و یک ( بخوردی تو چو بیکاران جهانی / غم کارت نخوردی یک زمانی )از سه بیت انتهایی فقط یک بیت نوشته شده است که من کامی می نویسم:اگر چه شعر در حد کمال است / چو نیکو بنگری حیض رجال استاگر بودی دلت مویی خبردار / نبودب باخبر گویی تو را کاربت تو شعر می بینم همیشه / تو را جز بت پرستی نیست پیشهاین طرز تفکر عطار بسیار مشهور است که شعر را برای خود بت و خود را بت پرست می دانست و اینگونه دل ناخوشی خود را از شعر نشان می داد. تشکر