عطار

عطار

(۳) حکایت آن مرد که از اویس سؤال کرد

۱

بپرسید از اویس آن پاک جانی

که می‌گویند سی سال آن فلانی

۲

فرو بُردست گوری خویشتن را

فرو آویخته آنجا کفن را

۳

نشسته بر سر آن گور پیوست

ز گریه می‌ندارد یک زمان دست

۴

بروز آرام و شب خوابش نماندست

بچشم اشک ریز آبش نماندست

۵

بخوف و ترس او در روزگاری

نیفتادست هرگز ترسگاری

۶

تو او را دیدهٔ ای پاک گوهر؟

ورا گفتا مرا آن جایگه بَر

۷

چو رفت آن جایگه او را چنان دید

ز بیم تیغِ مرگش بیم جان دید

۸

بزاری و نزاری چون خیالی

تنی لاغر بمانند هلالی

۹

ز هر چشمش چو سیلی خون روانه

دلی پر تف زبانی چون زبانه

۱۰

کفن در پیش و گوری کنده در بر

بشکل مردهٔ بنشسته بر سر

۱۱

اُوَیسش گفت ای نامحرم راز

بدین گور و کفن ماندی ز حق باز

۱۲

خیال خویشتن را می‌پرستی

همه گور و کفن را می‌پرستی

۱۳

ترا گور و کفن مشغول کرده

بسی سالت زحق معزول کرده

۱۴

ترا سی سال بُت گور و کفن بود

که در راه خدایت راه زن بود

۱۵

چوآن آفت بدید آن مرد درخویش

برآمد جان ازان دل داده درویش

۱۶

چو از سرّ حقیقت کور افتاد

بزد یک نعره ودر گور افتاد

۱۷

چو مرغی بر پرید از دامِ هستی

بمُرد و باز رست از بت پرستی

۱۸

چنین کس را که زهدی بی‌حسابست

چو ازگور و کفن چندین حجابست

۱۹

حجاب تو ز شعر افتاد آغاز

که مانی تو بدین بت از خدا باز

۲۰

بسی بت بود گوناگون شکستم

کنون در پیش شعرم بت پرستم

۲۱

هزاران بندِ چوبین برفکندم

کنون از بندِ زرّینست بندم

۲۲

بپرّم گر بترک بند گیرم

وگرنه سرنگون در بند میرم

۲۳

به بُت چون از خدا می باز گردم

چگونه با خدا هم راز گردم

۲۴

بلائی کان مرا در گردن آمد

یقین دانم که آن هم از من آمد

۲۵

سخن چندین که بر تو خواند عطّار

اگر بر خویش خواندی هیچ یکبار

۲۶

بقدر ازچرخِ هفتم درگذشتی

ز خیل قدسیان برتر گذشتی

۲۷

زهی قصّه که از شومیِ گفتار

سگی برهد، شود مردم گرفتار

۲۸

دلا چون نیست منزلگاهت اینجا

نگونساریست آب وجاهت اینجا

۲۹

سر از آبی و جاهی برمیاور

فرو برخون و آهی برمیاور

۳۰

زبان بودی بسی اکنون چو مردان

ز سر تا پای خود را گوش گردان

۳۱

بسا آفت که گویا از زبان یافت

چو صامت بود زر عزّت ازان یافت

۳۲

قلم را سر زدن دایم ازانست

که او را در دهانی دو زبانست

۳۳

ترازو چون زبان بیرون زد از کام

بیک یک جَو حسابش کرد ایّام

۳۴

زهر عضو تو فردا روزِ محشر

زبانت بند خواهد کرد داور

۳۵

ازان سوسن بآزادی رسیدست

که او با ده زبان گنگی گزیدست

۳۶

چوخواهی گشت همچون کوه خاموش

کفی بر لب چو دریائی مزن جوش

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
میثم رییسیان
۱۳۹۸/۰۱/۱۶ - ۰۵:۱۵:۰۱
سلام وقت بخیربنده سعی کردم اطلاعات و بررسی های خودم رو در مورد چند بیت آخر در اختیار دوستان بذارم. امیدوارم مفید و درست باشه.قلم را سر زدن دائم، از آن استکه او را در دهانی دو زبان استبه گفته اساتید خوشنویسی تراشیدن قلم خطاطی چهارمرحله دارد.بعد از اعمال *فتح* به معنای برداشتن روی قلم و *نَحتِ حواشی* به معنای برداشتن حاشیه ها، به عمل *شق* به معنی شکاف دادن خواهند رسید که اصطلاحا آن را فاق نیز گویند. نوک مورب قلم خوشنویسی دارای دو زبانه است. به زبانه بالایی *وحشی* و به زبانه پایین *انسی* گفته میشود. در مرحله فاق دو زبانه قلم را برابر می کنند. معدودی از خطاطان عقیده دارند که طرف وحشی (زبانه ی راست) را بیشتر از انسی باید ساخت و البته این عقیده طرفدار ندارد و بهتر، مساوی و برابر بودن وحشی و انسی قلم است. مرحله آخر *قط* به معنای زدن سر قلم می باشد.ترازو چون زبان بیرون زد از کامبه یک یک جو حسابش کرد ایامزبانه ٔ ترازو ؛ آنچه در میان شاهین ترازو باشد. ترازوهای قدیمی یا اصطلاحا قَپان (ترازوی بزرگ یک پله مخصوص وزن کردن بارهای سنگین) به شکلی بودند که قسمت مدرج برای خواندن وزن، از بدنه ستونیِ ترازو، بیرون زده بود و به انتهای آن نیز شاهین وصل بود. برداشت من از این بیت، این است که ظاهرا بازخواست شدن روزانه ترازو، که همان توزین توسط افراد است، به واسطه این زبان بیرون آوردن از کام که همان پرحرفی است میباشد. به نظربیت بعدی نیز موید این گفته هست. یک نکته این که، ای کاش قابلیت بارگیری تصویر نیز در این سایت کنار مطالب مهیا بود تا با گذاشتن تصویر منظور واضح تر بیان می شد.از آن سوسن به آزادی رسیده استکه او با ده زبان، گنگی گزیده استگل سوسن را در ادب فارسی با نماد «آزاد» می شناسند و سرایندگان صفت «آزادگی» سوسن را دست‌مایه شعر خود قرار داده‌اند. همین طور، در ادب فارسی سوسن نماد کسی است در عین «زبان‌آوری»، «خاموش» است. چنانکه عطار نیشابوری نیز گوید:سوسن چو زبان داشت، فرو شد به خموشی / در سینه او گوهر اسرار نهادندبرخی پژوهشگران آورده اند که به احتمال فراوان منشأ این گل نیز همان شهر شوش و نام سوسن - یا شوشن به معنای شوشی یا گلی که در شوش میروید -از نام همین شهر گرفته شد ه است. گل سوسن به جهت شباهت گلبر گهای دراز آن به زبان، در شعر فارسی به زبا ن آوری مشهور است. در عین حال در میان برخی دیگر از شاعران وجود زبان و خاموش ماندن در این گل، به رازداری نیز تعبیر شد ه است. در تفسیر مفهوم «سوسن ده زبان » و اغراق شاعران در اعداد گلبرگهایش برخی معتقدند که این امر منتسب به مفهوم شوش ده زبان یا چند زبان است. چون شوش در روزگاران کهن - چنانکه در لوح‌های سومری نیز اشاره شده- شهری چند زبانه و کانون زندگی مردمان گوناگون با ده‌ها زبان و گویش گوناگون بوده است. ان شا الله بنا به گفته شیخ در بیت انتهایی، شبیه دریا که از فرط جوش و خروش، کف به ساحل می آورد، نباشیم و کوه را برگزینیم. البته بیتی که بنده را متحیرکرد بیت بیستم است که میفرماید: ( بسی بت بود گوناگون شکستم کنون در پیش شعرم بت پرستم) والبته امیدوارم درست فهمیده باشم.تشکر. ایام به کام