
عطار
(۱) سؤال ابراهیم ادهم از مرد درویش
۱
مگر یک روز ابراهیم ادهم
بپرسید از یکی درویش پُر غم
۲
که بودی با زن و فرزند هرگز
چنین گفت او که نه، گفتا زهی عِز
۳
بدو درویش گفت ای مرد مردان
چراگوئی، مرا آگاه گردان
۴
چنین گفت آنگه ابراهیم کای مرد
هر آن درویش درمانده که زن کرد
۵
به کشتی در نشست او بی خور و خواب
وگر فرزندش آمد گشت غرقاب
۶
دل از فرزند چون در بندت افتاد
که شیرین دشمنی فرزندت افتاد
۷
اگرچه در ادب صاحب قرانی
چو فرزندت پدید آمد نه آنی
۸
اگرچه زاهدی باشی گرامی
چو فرزند آمدت رندی تمامی
نظرات
رسته
پاسخ: به نظر من که درست است، اینطور بخوانید: بکش،تی،در-نشس،تو،بی-خُرُ،خاب