عطار

عطار

(۱) حکایت شبلی با مرد نانوا

۱

مگر بوده‌ست جایی نانوایی

که بشنید او ز شبلی ماجرایی

۲

بسی بشنیده بود آوازهٔ او

ندیده بود روی تازهٔ او

۳

بسی در شوق او بنشسته بودی

که او را عاشقی پیوسته بودی

۴

نبود او عاشقش از روی دیدن

ولیکن عاشقش بود از شنیدن

۵

مگر یک روز شبلی گرمگاهی

در آمد گرم‌رو از دور راهی

۶

بر آن نانوا شد تا خبر داشت

وزان دُکّان او یک گرده برداشت

۷

کشید از دست او آن نانوا نان

که ندهم مر ترا ای بی‌نوا نان

۸

ندادش نان و شبلی زو گذر کرد

کسی آن نانوا را زو خبر کرد

۹

که او شبلی‌ست، گر تو سازگاری

چرا یک گرده را زو باز داری‌؟

۱۰

دوید آن نانوا ره تا بیابان

ازان تشویر پشت دست خایان

۱۱

به‌صد زاری به‌پای او درافتاد

به‌هر ساعت به‌دستی دیگر افتاد

۱۲

بسی عذرش نمود و کرد اعزاز

که تا آن را تدارک چون کند باز

۱۳

چو در ره دید شبلی گفتش آن‌گاه

که گر خواهی که آن برخیزد از راه

۱۴

برو فردا و دعوت ساز ما را

به یک ره مجمعی کن آشکارا

۱۵

برفت آن نانوا القصّه حالی

فرو آراست قصری سخت عالی

۱۶

یکی دعوت به زیبایی چنان کرد

که صد دینارِ زر در خرجِ آن کرد

۱۷

نه‌چندان کرد هر چیزی تکلّف

که کس را می‌رسید آنجا تصرّف

۱۸

ز هر نوعی بسی کس را خبر کرد

که شبلی سوی ما خواهد گذر کرد

۱۹

به‌آخر چون همه بر خوان نشستند

دعا چون گفت شبلی باز گشتند

۲۰

عزیزی بود بس شوریده حالی

ز شبلی کرد آن ساعت سؤالی

۲۱

که نه خوبی شناسم من نه زشتی

بگو تا دوزخی کیست و بهشتی‌؟

۲۲

جوابی داد شبلی آن اخی را

که گر خواهی که بینی دوزخی را

۲۳

نگه کن سوی صاحب دعوت ما

که دعوت ساخت بهر شهرت ما

۲۴

نداد او گِرده‌ای بهر خدا را

ولیکن داد صد دینار ما را

۲۵

کشید از بهر شبلی صد غرامت

به حق یک گرده ندهد تا قیامت

۲۶

که گر یک گرده دادی بی‌درشتی

نبودی دوزخی‌، بودی بهشتی

۲۷

کنون گر دوزخی خواهی نگه کن

همه آبش همه نانش سیه کن

۲۸

اگر خواهی که باشی دوزخی تو

چنین کن تا شوی مرد سخی تو

۲۹

خدا را گر پرستی تو به‌اخلاص

بکن جهدی که گردی از ریا خاص

۳۰

برای سگ توانی بود هاجر

برای حق نه باشی اینت کافر

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
چنور برهانی
۱۳۹۲/۰۷/۲۸ - ۰۸:۱۲:۵۰
متن شعر ازالهی نامه تصحیح دکتر شفیعی کدکنی درج می شود. بدیهی است که متن ایشان دقیقتر و صحیحتر ازسایر تصحیحها است:مگر بودست جائی نانواییکه بشنید او ز شبلی ماجراییبسی بشنیده بود آوازهٔ اوندیده بود روی تازهٔ اوبسی در شوق او بنشسته بودیکه او را عاشقی پیوسته بودینبود او عاشقش از روی دیدنولیکن عاشقش بود از شنیدنمگر یک روز شبلی گرمگاهیدر آمد گرم روز از دور راهیبرِ آن نانوا شد تا خبر داشتوزان دُکّان او یک گرده برداشتکشید از دست او آن نانوا نانکه «ندهم مر ترا ای بی نوا نان»ندادش نان و شبلی زو گذر کردکسی آن نانوا را زو خبر کردکه «او شبلی ست، گر تو سازگاریچرا یک گرده را زو باز داری؟»دوید آن نانوا ره تا به پایانازان تشویر پشتِ دست خایانبه صد زاری به پای او درافتادبه هر ساعت به دستی دیگر افتادبسی عذرش نمود و کرد اعزازکه تا آن را تدارک چون کند بازچو در ره دید شبلی گفتش آنگاهکه «گر خواهی که آن برخیزد از راهبرو فردا و دعوت ساز ما رابه یک ره مجمعی کن آشکارا»برفت آن نانوا القصّه حالیفرو آراست قصری سخت عالییکی دعوت به زیبایی چنان کردکه صد دینارِ زر در خرجِ آن کردنه چندان کرد هر چیزی تکلّفکه کس را می‌رسید آنجا تصرّفز هر نوعی بسی کس را خبر کردکه شبلی سوی ما خواهد گذر کردبه آخر چون همه بر خوان نشستنددعا چون گفت شبلی نان شکستندعزیزی بود بس شولیده حالیز شبلی کرد آن ساعت سؤالیکه «نه خوبی شناسم من نه زشتیبگو تا دوزخی کیست و بهشتی؟»جوابی داد شبلی آن اخی راکه گر خواهی که بینی دوزخی رانگه کن سوی صاحب دعوتِ ماکه دعوت ساخت سوی شهرتِ مانداد او گِرده¬ای بهر خدا راولیکن داد صد دینار ما راکشید از بهر شبلی صد غرامتبه حق یک گِرده ندهد تا قیامتکه گر یک گِرده دادی بی¬درشتینبودی دوزخی بودی بهشتیکنون گر دوزخی خواهی نگه کنهمه آبش همه نانش سیه کن»اگر خواهی که باشی دوزخی توچنین کن تا شوی مرد سخی توخدا را گر پرستی تو باخلاصبکن جهدی که گردی از ریا خاصبرای سگ توانی بود حاجربرای حق نه باشی اینت کافرعطار نیشابوری. 1387. الهی¬نامه. مقدمه، تصحیح و تعلیقات: محمّدرضا شفیعی¬کدکنی، چاپ سوم. تهران: سخن. ص 177- 179.