عطار

عطار

(۳) مناظرۀ عیسی علیه السلام با دنیا

۱

مسیح پاک کز دنیا علو داشت

بسی دیدار دنیا آرزو داشت

۲

مگر می‌رفت روزی غرقهٔ نور

بره در پیر زالی دید از دور

۳

سپیدش گشته موی و پشتِ او خم

فتاده جملهٔ دندانش از هم

۴

دو چشمش ازرق و چون قیر رویش

نجاست می‌دمید از چار سویش

۵

ببر درجامهٔ صد رنگ بودش

دلی پر کین میان چنگ بودش

۶

بصد رنگی نگارین کرده یک دست

دگر دستش بخون آلوده پیوست

۷

بهر موییش منقار عُقابی

فرو هشته بروی او نقابی

۸

چو عیسی دید او را گفت ای زال

بگو تا کیستی ای زشتِ مختال

۹

چنین گفت او که چون بس راستی تو

منم آن آرزو که خواستی تو

۱۰

مسیحش گفت تو دنیای دونی

منم گفتا چنین باری تو چونی

۱۱

مسیحش گفت چون در پردهٔ تو

چرا این جامه رنگین کردهٔ تو

۱۲

چنین گفت او که در پرده ازانم

که تا هرگز نه بیند کس عیانم

۱۳

که گر رویم بدین زشتی به بینند

کجا یک لحظه پیش من نشینند

۱۴

ازان این جامه رنگین کرده‌ام من

که گم ره عالمی زین کرده‌ام من

۱۵

مرا چون جامه رنگارنگ بینند

همه ناکام مهر من گزینند

۱۶

مسیحش گفت ای زندانِ خواری

چرا یک دست خون آلوده داری

۱۷

جوابش داد کای صدر یگانه

ز بس شوهر که کُشتم در زمانه

۱۸

مسیحش گفت پس ای زال سرمست

نگار از بهرِ چه کردی تو بر دست

۱۹

چنین گفت او که چون شوهر فریبم

بسی باید نگار از بهرِ زیبم

۲۰

مسیحش گفت چون کُشتی جهانی

بر ایشان رحمتت نامد زمانی

۲۱

چنین گفت او که من رحمت چه دانم

من این دانم که خون جمله رانم

۲۲

مسیحش گفت چندان ای پریشان

که ناری اندکی شفقت بر ایشان

۲۳

چنین گفت او که من شفقت شنودم

ولی بر هیچکس مُشفق نبودم

۲۴

منم در گردِ عالم هر زمانی

که می‌افتد بدام من جهانی

۲۵

همه کس را گلوگیر آمدم من

مُرید خویش را پیر آمدم من

۲۶

ازو عیسی عجب ماند و چنین گفت

که من بیزار گشتم از چنین جفت

۲۷

ببین این احمقان بیخبر را

که می‌خواهند دنیا یکدگر را

۲۸

نمی‌گیرند عبرت زین بلایه

نمی‌سازند از تسلیم مایه

۲۹

دریغا خلق این معنی ندیدند

که دین از دست شد دنیا ندیدند

۳۰

چو حرفی چند گفت آن پاکِ معصوم

بگردانید روی از دنیی شوم

۳۱

چو مُرداریست این دنیای غدّار

تو چون سگ گشتهٔ مشغول مردار

۳۲

چو در بند سگ و مردار باشی

پس از هر دو بتر صد بار باشی

۳۳

گر این سگ می‌نگردد سیرِ مردار

تو زین سگ می‌نگردی سیر یکبار

۳۴

اگر بندش کنی زو رسته باشی

وگرنه روز و شب زو خسته باشی

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
چنور برهانی
۱۳۹۲/۰۷/۲۸ - ۰۸:۱۰:۰۹
متن شعر را از الهی نامه تصحیح دکتر شفیعی می نویسم. این نسخه از نظر صحت و دقت بر سایر منابع رجعت دارد:مسیح پاک کز عقبی علو داشتبسی دیدار دنیا آرزو داشتمگر می‌رفت روزی غرقهٔ نوربه ره در پیر زالی دید از دورسپیدش گشته موی و پشت در خمفتاده جملهٔ دندانش از همدو چشمش ازرق و چون قیر رویشنجاست می‌دمید از چار سویشبه بر در جامۀ صد رنگ بودشدلی پر کین میانِ چنگ بودشز صد رنگ و نگارش کرده یک دستدگر دستش به خون آلوده پیوستبه هر موییش منقار عُقابیفرو هشته به روی او نقابیچو عیسی دید او را گفت«ای زالبگو تا کیستی تو زشتِ مختال؟»چنین گفتش که «چون بس راستی تومنم کاین آرزو می¬خواستی تو»مسیحش گفت «تو دنیای دونی؟»«منم» گفتا «چنین باری تو چونی؟»مسیحش گفت «چون در پرده¬ای توچرا این جامه رنگین کرده¬ای تو؟»چنین گفت او که «در پرده ازانمکه تا هرگز نبیند کس عیانمکه گر رویم بدین زشتی ببینندکجا یک لحظه پیش من نشینندازان این جامه رنگین کرده‌ام منکه دام عالمی زین کرده‌ام منمرا چون جامه رنگارنگ بینندهمه ناکام مهر من گزینند»مسیحش گفت «ای زندانِ خواریچرا یک دست خون آلود داری؟»چنین گفت او که «ای صدر یگانهز بس شوهر که کُشتم در زمانه»مسیحش گفت «پس ای زال سرمستنگار از بهرِ چه کردی دگر دست؟»چنین گفت او که «چون شوهر فریبمبسی باید نگار از بهرِ زیبم»مسیحش گفت «چون کُشتی جهانیبر ایشان رحمتت نامد زمانی؟»چنین گفت او که «من رحمت چه دانممن این دانم که خون جمله رانم»مسیحش گفت «چندین ای پریشانکه ناوردی یکی شفقت بر ایشان»چنین گفت او که «من شفقت شنودمولی بر هیچکس مُشفق نبودممنم در گردِ عالم هر زمانیکه می‌افتد به دام من جهانیهمه کس را گلوگیر آمدم منمُرید خویش را پیر آمدم من»ازو عیسی عجب ماند و چنین گفتکه «من بیزار گشتم از چنین جفتببین این احمقان بی¬خبر راکه می‌خواهند دنیا یکدگر رانمی‌گیرند عبرت زین بلایهنمی‌سازند از تسلیم مایهدریغا خلق این معنی ندیدندکه دین از دست شد دنیا ندیدند»چو حرفی چند گفت آن پاکِ معصومبگردانید روی از دنییِ شومچو مُرداریست این دنیای غدّار تو گشته هچو سگ مشغولِ مردارچو در بندِ سگ و مردار باشیپس از هر دو بتر صد بار باشیگر این سگ می‌نگردد سیرِ مردارتو زین سگ می‌نگردی سیر یک باراگر بندش کنی زو رسته باشیوگرنه تا به جان زو خسته باشیعطار نیشابوری. 1387. الهی¬نامه. مقدمه، تصحیح و تعلیقات: محمّدرضا شفیعی¬کدکنی، چاپ سوم. تهران: سخن. صص 180- 182.
user_image
عشرت
۱۳۹۲/۰۷/۲۸ - ۰۸:۵۸:۵۶
بسیار ممنون از آقای برهانی. حاشیۀ بسیار مفیدی نوشتید. دست مریزاد. فقط یه اشتبا تایپی اولین خط به چشمم خورد؛ رجعت که یعنی بازگشت، جای درستی نیامده. ممنون.