
عطار
(۱۳) حکایت موسی علیه السلام
۱
به موسی گفت حق کای مرد اسرار
چو تنها مینشینی دل نگه دار
۲
وگر با خلق باشی مهربان باش
در آن ساعت نگهدارِ زبان باش
۳
وگر در ره روی سر پیش میدار
نظر بر پیش چشم خویش میدار
۴
وگر ده سفره پیش آرند خلقت
نگه میدار آنجا نیز حلقت
۵
چو تو بس بی طعام ناتمامی
میان در بسته از بهر طعامی
۶
چنان کان طفل حیران می درآید
به رزقش شیر پستان میفزاید
۷
همی کان طفل را تقدیر کردند
به رزقش در دو پستان شیر کردند
۸
چو با تو رزق دایم همبر افتاد
چرا این خلق در یکدیگر افتاد؟
۹
همه سوداست ای سودایی آخر
همی سودا چه میپیمایی آخر؟
۱۰
اگر تو عاقلی سودا بینداز
تو امروزی غم فردا بینداز
نظرات
Shurideh