عطار

عطار

(۲) حکایت ابرهیم علیه السلام با نمرود

۱

مگر نمرود را چون هشتصد سال

برآمد تیره شد حالی بر او حال

۲

اگرچه از تکبّر پیل‌تن بود

ولی یک پشّه او را راه‌زن بود

۳

یقینش شد که چون انکار کرده‌ست

خدای این پشه را بر کار کرده‌ست

۴

به ابرهیم گفت او که‌آشکار‌ست

که اکنون گنج من بیش از هزار‌ست

۵

همه پُر زرِّ سرخ است و جواهر

به تو بخشم‌، دعایی گوی آخر‌!

۶

که تا از فضل و رحمت حق تعالی

دهد از نور ایمانم کمالی

۷

خلیل آنجا نهادش روی بر خاک

زبان بگشاد کای دارندهٔ پاک

۸

ز دل برگیر قفل این بی‌خبر را

بجنبان سلسله‌، بگشای در را

۹

به ایمان تازه‌گردان جان مستش

به فضل خود ممیران بت‌پرستش

۱۰

خطاب آمد ز حضرت کای پیمبر

تو فارغ شو ازو و رنج کم بر

۱۱

که ما را نیست ایمان بهایی

که هست این گوهر‌ِ ایمان عطایی

۱۲

که چون خواهیم فرمانی درآید

ز ترسایی مسلمانی برآید

۱۳

بزرگانی که استغناش دیدند

نه شب خفتند و نه روز آرمیدند

۱۴

چو کور از نقطهٔ اسرار بودند

همه سرگشته چون پرگار بودند

۱۵

چو کس را از دم آخر خبر نیست

ازان دم حصّه جز خوف و خطر نیست

تصاویر و صوت

نظرات