عطار

عطار

(۹) سؤال کردن مردی از مجنون

۱

رفیقی گفت با مجنون گمراه

که لیلی مُرد گفت الحمدلله

۲

چنین گفت او که ای شوریده دین تو

چو می‌سوزی چرا گوئی چنین تو

۳

چنین گفت او که چون من بهره زان ماه

ندیدستم نبیند هیچ بد خواه

تصاویر و صوت

نظرات