عطار

عطار

(۲) حکایت ابلیس و زاری کردن او

۱

براه بادیه گفت آن یگانه

دو جوی آب سیه دیدم روانه

۲

شدم بر پی روان تا آن چه آبست

که چندینیش در رفتن شتابست

۳

بآخر چون بر سنگی رسیدم

بخاک ابلیس را افتاده دیدم

۴

دو چشمش چون دو ابر خون فشان بود

زهر چشمیش جوئی خون روان بود

۵

چو باران می‌گریست و زار می‌گفت

پیاپی این سخن همواره می‌گفت

۶

که این قصّه نه زان روی چو ماهست

ولی رنگ گلیم من سیاهست

۷

نمی‌خواهند طاعت کردن من

نهند آنگه گنه بر گردن من

۸

چنین کاری کرا افتاد هرگز

ندارد مثل این کس یاد هرگز

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
دکتر صحافیان
۱۳۹۹/۰۸/۲۵ - ۰۱:۲۳:۵۵
بیان راز تسلیم در حکایات ابلیس 2حکایت ابلیس و زاری کردن او ( مقاله 8 ص 129) عارف کاملی در دشت دو جوی سیاه دید، آن را دنبال کرد تا به سنگی رسید، ابلیس را دید بر خاک افتاده و از چشمانش اشک جاری است، چنین می گوید:چو باران می گریست و زار میگفتپیاپی این سخن هموار می گفتاین قصه نه زان روی چو ماهستولی رنک گلیم من سیاه استنمی خواهند طاعت کردن من نهند آنگه گنه بر گردن من - تسلیم شوربختی خویش و منزه دانستن حق( روی چو ماه) از آن- تسلیم در برابر اراده حقدکتر مهدی صحافیان آرامش و پرواز روح