
عطار
(۹) حکایت پیر زال سوخته دل
۱
مگر یک روز در بازارِ بغداد
بغایت آتشی سوزنده افتاد
۲
فغان برخاست از مردم بیکبار
وزان آتش قیامت شد پدیدار
۳
بره در پیر زالی مبتلائی
عصا در درست میآمد ز جائی
۴
کسی گفتش مرو دیوانهٔ تو
که افتاد آتشی در خانهٔ تو
۵
زنش گفتا توئی دیوانه تن زن
که حق هرگز نسوزد خانهٔ من
۶
بآخر چون بسوخت آتش جهانی
نبود آن زال را ز آتش زیانی
۷
بدو گفتند هان ای زالِ دمساز
بگو کز چه بدانستی چنین راز
۸
چنین گفت آنگه آن زال فروتن
که یا خانه بسوزد یا دل من
۹
چو سوخت از غم دل دیوانهٔ را
نخواهد سوخت آخر خانهٔ را
نظرات