عطار

عطار

بخش ۲۸ - در خلوت و عزلت ودیدار الوهیت گوید

۱

بکنج خلوت دل باش ساکن

که تا باشی ز هر آفات ایمن

۲

بکنج خلوت دل گرد واصل

تو در خلوت بکن مقصود حاصل

۳

بکنج خلوت دل راز میجوی

همان گم کردهٔ خود باز میجوی

۴

بکنج خلوت دل یار میبین

یقین بیزحمت اغیار میبین

۵

بکنج خلوت خود در یکی باش

تو ذات صرف اینجا بیشکی باش

۶

بکنج خلوت دل جوی جانان

که بنماید رخت ناگاه سلطان

۷

چو درخلوت سرای جان درآئی

حقیقت بنگری دید خدائی

۸

به از خلوت مدان اینجا حقیقت

حضوری جوی بی عین طبیعت

۹

به از خلوت مدان گر راز دانی

که درخلوت رسد سر معانی

۱۰

به از خلوت چه باشد نزد عشاق

که در خلوت شدند ایشان یقین طاق

۱۱

حضور خلوت از بازار خوشتر

حقیقت زندگی با یار خوشتر

۱۲

حضور خلوت اینجاگه طلب کن

دلت با جان حقیقت با ادب کن

۱۳

حضور خلوت عشاق در یاب

ازین عین دوئی خود طاق دریاب

۱۴

دمی با یار به اندر خلوت دل

به از بغداد و مصر و چین و موصل

۱۵

دمی با یار اندر خلوت عشق

کزویابی حقیقت قربت عشق

۱۶

دمی با یار به ازملک عالم

چه میگوئی چه میجوئی در این دم

۱۷

بخلوت جوی یار خویشتن باز

گذر کن هان ز جسم و جان و تن باز

۱۸

بخلوت یک زمان بنشین تو فارغ

که در خلوت شوی ای شیخ بالغ

۱۹

حضور خلوتست اینجای بنگر

توی در خلوت یکتای بنگر

۲۰

نموددوست درخلوت عیانست

که درخلوت یقین دیدار جانست

۲۱

بسی در خلوت اینجا چله دارند

هوای صورتی در کله دارند

۲۲

نیرزد خلوت ایشان پشیزی

چنین گفتست با من آن عزیزی

۲۳

که در خلوت نشستن آن نشاید

که جز جانان نه بیند دید باید

۲۴

هوای غیر نبود در درونش

بجز یک سیر نبود در درونش

۲۵

بجانان ذات او قائم نماید

نمود او یقین دایم نماید

۲۶

چنان دست از همه عالم بشوید

که جز اسرار با جانان نگوید

۲۷

اباجانان دمادم گوید او راز

که تا جانان کند اورا سرافراز

۲۸

ابا جانان چنان باشد یگانه

که با جانان بماند جاودانه

۲۹

ابا جانان چنان مشتاق باشد

که در جانان حقیقت طاق باشد

۳۰

ابا جانان شودیکتای جانان

ز پنهانی بود پیدای جانان

۳۱

ابا جانان بود یکتای این جا

یکی بیند همه ذرات اینجا

۳۲

حضور جان و دل دارد چنان گم

که باشد بیگمان مانند قلزم

۳۳

حضورش از یکی آید پدیدار

شود در هر دو عالم صاحب اسرار

۳۴

حضورش بیشکی در یک نماید

ز دید عشق ما پیدا نماید

۳۵

همه چیزی ازو یکتا بود کل

ز دید عشق ناپیدا بود کل

۳۶

از اول تا به آخر یار بیند

یکی اندر یکی دیدار بیند

۳۷

بجز یکی نداند در حقیقت

بجای آرد همه شرط شریعت

۳۸

اگر بیشرع آید فرع دانش

بجز زندیق در این سر مخوانش

۳۹

اگر بسپارد اینجا گه ره شرع

بخلوت در بیابد مرشه شرع

۴۰

چنین کردند اینجا پاکبازان

ره تحقیق جسته کارسازان

۴۱

حقیقت چون در خلوت نشینی

یقین باید که جز یکی نه بینی

۴۲

بشرع احمد اینجا پاکدل باش

تو اندر پاکبازی یاب نقاش

۴۳

حضور خلوت از روی زمین به

ز ذات کل یقین عین الیقین به

۴۴

چو در خلوت نشینی پیشه سازی

ز ذات کل حقیقت سرفرازی

۴۵

نه اندر بند آن باشی که آن دست

ترا بوسند درخلوت جهان دست

۴۶

بت ره باشی آن دم نزد جانان

کجا بستانی آنگه مرد جانان

۴۷

بت خود بشکن از دیدار بیشک

ز جانان باش برخوردار بیشک

۴۸

حقیقت بت ترا مر دوست آمد

از آن مغزت حقیقت پوست آمد

۴۹

که خود را دوست داری در برخلق

همی ترسی تو از خیر و شر خلق

۵۰

اگر از عین دنیا این تمامت

که خواهی تا بماندنیک نامت

۵۱

بنام وننگ اینجا در نمازی

تو پنداری که بیشک کارسازی

۵۲

بنام وننگ جانت رفت بر باد

کجا بینی تو ذات خویش آباد

۵۳

بنام و ننگ در مکری بمانده

ز سرّ عشق یک نکته نخوانده

۵۴

بنام وننگ میخواهی بسربرد

بنام و ننگ خواهی بیخبر مرد

۵۵

ز ننگت چیست چون نامی نداری

بجز حسرت دگر کامی نداری

۵۶

تو از بهر ریای خلق تحقیق

بپوشیدی حقیقت دلق تحقیق

۵۷

یقین دلق تو زنار است اینجا

ابا تو لایق نار است اینجا

۵۸

بسوزان دلق آنگه خود بسوزان

تو نام نیک را و بد بسوزان

۵۹

اگر رویت حقیقت در خدایست

ابا اوباش کو خود رهنمایست

۶۰

چرا در بند خلقی بازمانده

در آن خلوتسرای راز مانده

۶۱

طمع یکبارگی باید بریدن

ز خلق آنگه جمال شاه دیدن

۶۲

طمع زین ناگهان آخر ببر تو

شنو این نکتهای همچو در تو

۶۳

طمع زینها ببر اینجا به تحقیق

که به زینت ندیدم هیچ توفیق

۶۴

بکار تو کجا آیند اینان

کجاکار تو بگشایند اینان

۶۵

همه درمکر و زرق ونام و ناموس

بمانده درنهاد خود بافسوس

۶۶

همه مردار و هم مردار خوارند

یقین میدان که چون مردار خوارند

۶۷

دلم بگرفت شیخ از دید دو نان

از آن میگویمت اینجا ببرهان

۶۸

طمع زینها بیکباره بریدم

که تا اینجا یقین جانان بدیدم

۶۹

طمع زینها بریدم در خدائی

که تادیدم وصال خود نمائی

۷۰

طمع زینها بریدم در حقیقت

سپردم آنگهی راه شریعت

۷۱

طمع ببریدهام از هر دو عالم

که تا میگویم این سر دمادم

۷۲

بجز حق این همه باطل شناسم

از اینان کی در این معنی هراسم

۷۳

بجز حق این همه خار جهانند

که چون سگ هر نفس هر سو جهانند

۷۴

اوائل این چنین دیدم حقیقت

از اینان ذات بگزیدم حقیقت

۷۵

چوذات حق در ایشانست موجود

مرا آن ذات بد از جمله مقصود

۷۶

همه دارند لیکن چون ندارند

حقیقت آمده بیچون ندارند

۷۷

اگر دارند اما این حقیقت

حقیقت شیخ حق است ای رفیقت

۷۸

ابا دارند اما این حکایت

حقیقت شیخ دور است از شکایت

۷۹

مرا مقصود ازین گفتار آنست

که شرع اندر میان ذات جانست

۸۰

شریعت گفتمت تا راز دانی

حقیقت ذات ایشان باز دانی

۸۱

که چندی در میانه این چنیناند

گمان در پیش کرده بییقیناند

۸۲

بسی دیدم ملامت من از اینان

ولیکن خاطر اسرار بینان

۸۳

درین ره مر مرا داده است تحقیق

همی بینم دراینجا اهل توفیق

۸۴

مرا کار است با ایشان حقیقت

چه کارم شیخ با اهل طبیعت

۸۵

همه در ذات یکی مینماید

ولیکن گفتن ایشان را نشاید

۸۶

مر این اسرار ای شیخ جهان تو

همی گویم که هستی در میان تو

۸۷

نمیدانند هر چندی سر از پای

رموز ما در اینجا گاه بگشای

۸۸

سراپای حقیقت دیدهام من

همه کون و مکان گردیدهام من

۸۹

حقیقت دیدهام هم مغز و هم پوست

اگرچه در حقیقت این همه اوست

۹۰

بنور حق مزین شرع بشناس

ز حق مراصل را با فرع بشناس

۹۱

همه زین کار هانه رخ نمودند

به هر صورت یقین ما را نمودند

۹۲

نظام کار عالم ار بدانست

که نیکان راعیانی در عیانست

۹۳

چنین افتادهٔ از شرع در فرع

که تا تو بازدانی اصل با فرع

۹۴

کمال شرع از آن تحقیق دارد

که ذات مصطفی توفیق دارد

۹۵

ابوجهل لعین باشد چو احمد؟

حقیقت مصطفی نیکست و او بد؟

۹۶

کجا فرعون باشد همچو موسی

که او حق بدفراز طور سینا

۹۷

کجا نمرود ابراهیم باشد

کزین معنی حقیقت بیم باشد

۹۸

تو و شیخ کبیر اینجا یکی اید

حقیقت ذات بیچون بیشکیاید

۹۹

که ره بسبودهاید اندر خدائی

شما را می نهبینم در خدائی

۱۰۰

چنین افتاد سرّ عشقبازی

مدان اسرار ما شیخا ببازی

۱۰۱

از اول عزلتی خوش داشتم من

ز عزلت بهرهها برداشتم من

۱۰۲

ز عزلت یافتم سر کماهی

ز خلوت یافتم دید الهی

۱۰۳

ز عزلت یافتم اسرار بیچون

مرا بخشیده او اسرار بیچون

۱۰۴

ز عزلت یافتم اسرارها کل

از آنم در همه دیدارها کل

۱۰۵

ز عزلت در درون خلوت دل

شدم ای شیخ در دیدار واصل

۱۰۶

ز عزلت جوی شیخ و یار خودبین

بخلوت جملهٔ اسرار خود بین

۱۰۷

تو عزلت جوی و در عین الیقین شو

در اینجا در حقیقت پیش بین شو

۱۰۸

اگر عزلت گزینی همچو عنقا

تو در خلوت شوی ای شیخ یکتا

۱۰۹

اگر عزلت گزیدی درخودی تو

برون آیی ز نیکی و بدی تو

۱۱۰

اگر عزلت گزینی در عیانت

نماید دید بیشک دید جانت

۱۱۱

اگر عزلت گزینی صاحب درد

شوی درخلوت ای شیخ جهان فرد

۱۱۲

اگر عزلت گزینی همچو عشاق

شوی ای شیخ عالم همچو من طاق

۱۱۳

اگز عزلت گزینی همچو مردان

حقیقت ذات خود را فرد گردان

۱۱۴

به از عزلت گزینی از سر درد

نمانی جاودان از جان جان فرد

۱۱۵

اگر عزلت گزینی در لقایت

نماید رخ حقیقت جانفزایت

۱۱۶

حقیقت جوی عزلت تا توانی

که چون عزلت کنی این خود بدانی

۱۱۷

حقیقت جوی عزلت همچو مردان

ازینان خویشتن آزاد گردان

۱۱۸

حقیقت دردسر میدان تو دنیا

ز دنیا عزلت دیدار مولا

۱۱۹

ز دنیا حظ روح خویش بردار

عیان فتح و فتوح خویش بردار

۱۲۰

تمامت انبیاء در عزلت خویش

حقیقت یافته از قربت خویش

۱۲۱

چو میدیدند کین دنیای ناساز

نخواهد بود با کس نیز دمساز

۱۲۲

کناره زین جهان کردند ایشان

که سودی نیست زینجای پریشان

۱۲۳

حقیقت سوددنیا چیست طاعت

به از این نیست این عین سعادت

۱۲۴

چو دنیا کنده پیر گوژپشتست

بسا پرورده و آنگه بکشتست

۱۲۵

تو ازدنیا چه خواهی برد آنجا

که بیشک تو نخواهی مرد آنجا

۱۲۶

جهان و هرچه در روی جهان است

همه از ذات حق عکسی عیان است

۱۲۷

جهان بیوفا نوری ندارد

دمی بیماتم او سوری ندارد

۱۲۸

بلا و محنت است این دار دنیا

که شد از عشق برخوردار دنیا

۱۲۹

جهان بیگانهٔ دان در ره عشق

اگر هستی حقیقت آگه عشق

۱۳۰

جهان بیگانهٔ چون آشنایست

وفا از وی مجو که بیوفایست

۱۳۱

جهان بیگانهٔ مردار خواراست

بنزدعاشقان مردار، خوار است

۱۳۲

جهان بیگانهٔ پر درد و رنج است

بنزد عاشقان خوان سپنج است

۱۳۳

جهان بیگانه دان ای شیخ اینجا

در آن دیوانهٔ دان شیخ اینجا

۱۳۴

جهان بگذار شیخ و در نهان شو

چو کردی پشت بر وی جان جانشو

۱۳۵

جهان بگذار شیخ و راستی کن

ز دید او نظر در کاستی کن

۱۳۶

جهان بگذار تا جاوید گردی

تو در عین عیان خورشید گردی

۱۳۷

جهان بگذار همچون عاشقان تو

چه میجوئی به آخر زین جهان تو

۱۳۸

جهان بگذار تا رویت نماید

مکن گوشت بوی کویت نماید

۱۳۹

جهان بگذار ای شیخ جهان بین

جهان چبود خداوند جهان بین

۱۴۰

جهان بگذار و در حق پیش بین گرد

که تا مانی تو در عین الیقن فرد

۱۴۱

جهان بگذار و در یکی قدم زن

وگرنه در ره مردان قدم زن

۱۴۲

ره مردان طلب مانند مردان

طلب کن علم و بگذر زینجهان هان

تصاویر و صوت

هیلاج نامه با مقدمه و تصحیح احمد خوشنویس - فریدالدین محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری - تصویر ۱۷۳

نظرات