عطار

عطار

بخش ۵۳ - جواب منصور شیخ جنید را (قس)

۱

بدو منصور گفت ای راز دیده

تویی اسرار معنی باز دیده

۲

سؤالی میکنی از نیک و بد باز

ز خوب و زشت اینجا ای سرافراز

۳

سؤالی از یکی بودست چندین

بگو با تو از راز نخستین

۴

نخستین راست گویم تا بدانی

ترا سرباز گویم تا بدانی

۵

ز گبر و وز یهودی اهل زنار

حقیقت جملگی میدان تو دیندار

۶

بچشم خرد منگر سوی کس تو

چو طاوسی همی بین درمگس تو

۷

همه نیکونگر چه خوب و چه زشت

که بود تخم جمله در یکی کشت

۸

حقیقت هرچه بینی نیک بین باش

حقیقت اندرین عین الیقین باش

۹

همه از کارگاه ماست پیدا

تودوئی اندر این یکتاست پیدا

۱۰

حقیقت اصل جوهر باز دان تو

ز جوهر آنگهی این راز دان تو

۱۱

تو اینجا گه ندیدی اصل جوهر

بگویم هم بتو در شرع رهبر

۱۲

ز قرآنت بگویم راز سرباز

نقاب آنگاه از این معنی برانداز

۱۳

چوذات پاکم اینجا قل هوالله

عیان شد جوهر نقش هوالله

۱۴

ز اصل آفرینش مینمودم

بمعنی ذات مخفی جمله دیدم

۱۵

بُدم من ذات جمله اندر اینجا

نمودی کردم ای رهبر در اینجا

۱۶

نمودی کردم از اعیان ذاتم

یکی جوهر نمودم در صفاتم

۱۷

یکی جوهر نمودم ازحقائق

که کس اینجا نداند آن دقائق

۱۸

نباشد هر کسی این راز دیدن

مراین جوهر در اینجا بازدیدن

۱۹

عجایب جوهری اندر میان یاب

درونش پر ز اعیان جهان یاب

۲۰

عجائب جوهری نه ابتدایش

به دیدارش نه نیزش انتهایش

۲۱

همه خورشید بینی در درونش

حقیقت عقل کلی رهنمونش

۲۲

همه اسرار من اینجا عیان بود

نشانی مر مرا در بی نشان بود

۲۳

نشانی آمده در بی نشانی

عیانی آمده اندر نهانی

۲۴

نشانی بود آن از عکس ذاتم

جمالی آمد از دید صفاتم

۲۵

چو دیدم من جمال خود در اینجا

جمال خود جلال خویش اینجا

۲۶

نظر کردم در اینجا من بر اعیان

جلالم کرد اینجا نور تابان

۲۷

ز تف هیبت نور جلالم

همه شد محو درعین جمالم

۲۸

جمالم با جلال اینجا نهان شد

دگر این هفت چرخ اینجا عیان شد

۲۹

ز تاب نور دودی سبز برخاست

حقیقت نوربگرفت از چپ و راست

۳۰

ز دود جوهر اینجا هفت پرگار

عیان شد بعد ازین در عین دیدار

۳۱

مه وخورشید کردم آشکاره

در اینجا گاه از بهر نظاره

۳۲

ز عکس ذاتم اینجا نور بنگر

به هر جانت جهانی حور بنگر

۳۳

سراسر شد پر از در و جواهر

ز یک جوهر چنین درها بظاهر

۳۴

ز کف گوهر اینجا گه زمین بین

عیان کردستم از بهر مکین بین

۳۵

مکینم دایماً عین مکانست

در این مسکن مرا راز نهانست

۳۶

چو گردم از یکی جوهر پدیدار

منم درجمله اینجا ناپدیدار

۳۷

همه از خویشتن کردیم پیدا

منم اینجا حقیقت خوب و زیبا

۳۸

صفاتم چرخ دان در هفت اعلا

نظر میکن درین نور تجلا

۳۹

در اینجا چون عدد در کار آمد

مراد جملگی دیدار آید

۴۰

به هر نقشی که کردم آشکارم

در اینجا بازبین دیدار یارم

۴۱

تو هر نقشی که بینی اصل بینش

در اینجاگه نموده وصل بینش

۴۲

تو هر نقشی که اینجا گاه بینی

چنان باید که دروی شاه بینی

۴۳

تو هر نقشی که بینی هست نقاش

چه در گبر و جهود و رند و اوباش

۴۴

چو از جوهر چنین افعال کردم

نمود روز و ماه سال کردم

۴۵

از آنت مختلف میگویم این راز

که از هر جانبی یابی رخم باز

۴۶

منم خورشید اندروی چنان دان

بآخر ذات را عین عیان دان

۴۷

بعقل اینکار خانه کردهام راست

حقیقت هفت پرده کردهام راست

۴۸

در این پردهٔ گرچه هفت پرده است

درون پرده عقلم ره نبرده است

۴۹

درون پرده ارواحم به بین باز

یکی اندر یکی انجام وآغاز

۵۰

به هرجائی نمودی آفریدم

دراینجا از وجود خود بریدم

۵۱

چوعین لا بدم در عین اینجا

از آن ننمودهام این جمله پیدا

۵۲

همه از من پدید آمد ز توحید

حقیقت دان جنیدا اندرین دید

۵۳

نظر کن بین ز اعلا سوی اسفل

یکی میبین تو هان از دید اول

۵۴

یکایک را نظر میکن حقیقت

توئی هم نقطه پرگارت حققت

۵۵

تو اینجا نقطه و اندر نشانی

بصورت لیک معنی بینشانی

۵۶

نشانی یاب از اصل جواهر

که اندر بینشان باشی تو ظاهر

۵۷

همان اصل اندر اینجا گه طلب کن

همان وصل اندر اینجاگه طلب کن

۵۸

از آن میجویمت نی راز اینجا

همان میگویمت سرباز اینجا

۵۹

اگر ره میبری در سرّ پرگار

مبین هان اندر اینجا جز که دیدار

۶۰

تو خود پرگاری اندر اصل فطرت

بگویم تا بدانی وصل فطرت

۶۱

تو از اصلی ز جوهر بینشان ذات

نگه کن در مکین ودرمکان ذات

۶۲

همه ذات من آمددر حقیقت

دگر می باز گویم از شریعت

۶۳

درینجایت که دنیا نام دارد

که عاشق دید او ناکام دارد

۶۴

تمامت عاشقان مهجور کردم

تمامت عارفان معذور کردم

۶۵

همه دیوانگانم در سلاسل

شده اندر جنون مقصود حاصل

۶۶

ز اصلم دیده ودیدار دیدند

مرا از خویش برخوردار دیدند

۶۷

همه دیدند یکسر پاکبازند

از آن از هر دو عالم بینیازند

۶۸

همه گبران مرا جویند بابیت

چنین حکمت فتاد از شق لایت

۶۹

یهودان در کنشت خویش جویند

مسلمان در درون کعبه جویند

۷۰

درون کعبه با من راز گویند

ز دیرم باز جمعی باز جویند

۷۱

همه با من من اندر جمله باشم

که اسرار جهان برجمله باشم

۷۲

همه نزدیک من یکیست اینجا

نمودارم ز هست ونیست اینجا

۷۳

مثالم آنکه اینجا بیمثال است

نخواهد بود خورشیدم روانست

۷۴

چو دیدی اصل لایت اندر الا

ز الا جوی دایم ذات اعلا

۷۵

بصورت لیک معنی ذات بنگر

تو نحن اقرب از آیات بنگر

۷۶

حقیقت ذات با جان انس دارد

که رنگی اندرینجا گه ندارد

۷۷

ابی رنگست ذات ای شیخ عالم

ولی بنگر که بنمایم دمادم

۷۸

ابا تقدیر حق تدبیر چبود

در اینجاگه جوان و پیر چبود

۷۹

جوان و پیر در عین بلایند

در اینجا جمله در عین قضایند

۸۰

قلم رانده است اینجابر همه یار

فکنده است از حقیقت دیدهٔ یار

۸۱

همه دراصل یکی بنگر و باش

چو در یکی شدی بینی تو نقاش

۸۲

یقین نقاش میداند ترا راز

نماید راز خود اینجایگه باز

۸۳

هر آن رازی که پیدا ونهانست

بر نقّاش کل عین العیانست

۸۴

چونقّاشست از کلی خبردار

اگر خواهد برآرد جمله بردار

۸۵

چو شاهست از جنید اندر شریعت

همه نیکو کند بنگر ز دیدت

۸۶

کند هر حکم کو خواهد در اینجا

ز حکمش ذرهٔ کی کاهد اینجا

۸۷

حقیقت جمله گفتارش نمود است

تمامت آفرینش در سجود است

۸۸

سجودش میکند خورشید و افلاک

دمادم کرد طوف کرهٔ خاک

۸۹

همه ذرات عالم درسجودند

همه حیران و سرگردان بودند

۹۰

در اینجا هرچه میبینی جزاینش

دمی بگشای و بنگر کفر ودینش

۹۱

به هر ملت که بینی گفت وگوی است

ولیکن احمد اینجا پرده گوی است

۹۲

خلاصه در شریعت راه دیدم

در اینجا من بذات کل رسیدم

۹۳

شریعت نور راه مصطفایست

که اندر شرع کل نور خدایست

۹۴

شریعت میدهد تقوی که منصور

حقیقت نور شد نور علی نور

۹۵

در اینجا مسکن یار است ما را

از آنم دیده دیدار است ما را

۹۶

چه قرب یار ما را دید آمد

از آنم جزو و کل توحید آمد

۹۷

ولیکن ای جنید از عین اعیان

نظر میکن تو اندر عین قرآن

۹۸

همه پیوسته میبین هرچه بینی

از آن پیوسته میبین هرچه بینی

۹۹

همه پیوسته هست اما نهانی

ازین پیوستها کی باز دانی

۱۰۰

که پیوستت دراینجاگه شکسته

شود از یکدگر بندت گسسته

۱۰۱

توآندم زنده باشی گر بدانی

بدین ارزنده باشی گر بدانی

۱۰۲

چو بود صورت تو جمله خاکست

نظر میکن که چه دیدار پاکست

۱۰۳

درین صورت همه منصور پیداست

عجایب صورتش مشهور پیداست

۱۰۴

چو منصور است و چیزی نیست جزوی

که بگرفتست کل لحم و رگ و پی

۱۰۵

که داند هر که او این را نداند

پس این معنی حقیقت هرزه خواند

۱۰۶

تو ای منصور عشق خویش بشناس

ترا اینجاست اعیان عشق بشناس

۱۰۷

ترا منصور بردار و خبر نه

وی اندر تو خبردار و خبر نه

۱۰۸

تو باشی از وصال او خبردار

خبر یاب این زمان اندر سردار

۱۰۹

فداکن هم سر و هم پای اینجا

بگوی و بعد از این منمای اینجا

۱۱۰

اناالحق گرچه هستی سرّ مطلق

دمی با شرع آی و گوی اناالحق

۱۱۱

اگرگوئی اناالحق باز رستی

هم از انجام و آغاز رستی

۱۱۲

تو را اینست تو این سرنگهدار

نگهداری این سر بر سر دار

۱۱۳

طوافی کن چو مردان در حقیقت

منه پائی برون تو از شریعت

۱۱۴

چو این اسرار اندر جمله پیداست

بعقلت آفتاب اینجا هویداست

۱۱۵

کنون اسرار فاش افتاد اینجا

که بر دلدار فاش افتاد اینجا

۱۱۶

هم از گفتار جانانست منصور

که اینجا گفتهٔ تا نفخهٔ صور

۱۱۷

اگر منصور این جاوید جانان

حقیقت هر کسی را نیست پنهان

۱۱۸

خبردارید لیکن بیخبر باز

از اینجا میدهد بیشک خبر باز

۱۱۹

که چیزی نیست جز دیدارمنصور

نمییابد کسی اسرار منصور

۱۲۰

جنید پاک دین در صبغةالله

دم کلی زدی عین هوالله

۱۲۱

ترا شد منکشف اسرار بیچون

نکو بنگر بسیر هفت گردون

۱۲۲

چوداری دیدهٔ بیدار بینش

نگه کن سر بسر در آفرینش

۱۲۳

نه بینی هر دو چیز اینجای مانند

بجز یکی یکی آن را ندانند

۱۲۴

خدابینان درین ره سرفرازند

گهی بخشید جان گه سرفرازند

۱۲۵

هر آنکو سر در این سر باخت تحقیق

در اینجا گاه او سریافت توفیق

۱۲۶

یکی بین آنچه بینی چون ندانی

در این گفتار چون بیچون بدانی

۱۲۷

ترا چون این نظر آمد پدیدار

که گردی محو یار آمدپدیدار

۱۲۸

بگوید با تو چون من هر زمان راز

در اندازد در آن دم برقعت باز

۱۲۹

کند درجان شیخت چیست بنگر

حقیقت نیز شیخ کیست بنگر

۱۳۰

شریعت نکتهٔاصل است اینجا

حقیقت جملگی وصلست اینجا

۱۳۱

تو هم از شیخ بیرون شو بافسوس

گذر کن هم ز نام وننگ و ناموس

۱۳۲

چو رندان در دمی کش درخرابات

زمانی بانگ میزن در مناجات

۱۳۳

نه مرد خرقهام نی مرد زنار

گهم مسجد وطن گاهم بخمّار

۱۳۴

زنام وننگ اینجاگه گذر کن

دل خود را از این معنی خبر کن

۱۳۵

بسالوسی نیاید این سخن راست

بدان شیخا که این معنی شما راست

۱۳۶

بسالوسی کجاکامی بری تو

چو خود در باختی نامی بری تو

۱۳۷

هر آنکو خویشتن در باخت در عشق

حقیقت نیز سر بفراخت در عشق

۱۳۸

هر آنکو جان فدای روی او کرد

بماند تا ابد در جزو و کل فرد

۱۳۹

حقیقت هر که اینجا یار دیده است

حقیقت دیده و دیدار دیده است

۱۴۰

چو من باشد یقین درجزو و در کل

حقیقت باشد او را عزّ و با ذُل

۱۴۱

چنین تا چند گوئی راه کن راه

که خود گردی تو از هر کار آگاه

۱۴۲

جنیدا عاشق دیدار ما باش

دمی استاده زیر دار ما باش

۱۴۳

جنیدا واقفت کردم ز اسرار

ترا کردم خبردار از نمودار

۱۴۴

جنیدا چون توئی از جوهر کل

در اینجا بهر آنی رهبر کل

۱۴۵

جنیدا این زمان بنگر مرا تو

کنون خواهم که بری سر مرا تو

۱۴۶

فصاص شرع را بر من برانی

چو دادستم ترا چندین معانی

۱۴۷

بران اینجا قصاص شرع جانان

که هرگز مینماند عشق پنهان

۱۴۸

از آن ما حقیقت عشق آید

وجود ما در اینجا میرباید

۱۴۹

از آن در عشق اینجا پیشوایم

نماید در اناالحق رهنمایم

۱۵۰

دمادم سر بیچون بیچه و چون

بخواهد ریخت هر منصور را خون

۱۵۱

به استادی کنون ای شیخ عالم

چنان خواهم که این ساعت در این دم

۱۵۲

بُری دو دست و پایم این زمان تو

همی گویم بر خلق جهان تو

۱۵۳

تمامت کاملان کار دیده

که ایشانند بی شک یار دیده

۱۵۴

در اینجا ایستاده چشم بر من

کنم اسرار اینجا بر تو روشن

۱۵۵

مترس از جمله تا اینجا بجویند

چو من حقم بگو از من چه گویند

۱۵۶

همه فتوی دهید اینجا دگر بار

که تا پیدا کنم اندر سردار

۱۵۷

بپرس از جملگی مردان فتوی

که ایشان را بود برهان فتوی

۱۵۸

که بیشک این چنین باید یقین باز

که تا پیدا کنم اندر سرت راز

۱۵۹

قلم رفتست و دیگر مینگردد

حقیقت جسم اینجا درنوردد

۱۶۰

قلم رفتست اکنون هان بران تو

ز من بشنو تو ای صاحبقران تو

۱۶۱

چو این دم از وجود آگاه هستم

بکشتن این زمان من شاه هستم

۱۶۲

چه باشد گر بماندم جان منصور

که کشتن برد اینجاکام منصور

۱۶۳

چو اصلم این نداند اصل فطرت

چنین راندم ز ذات خویش قسمت

۱۶۴

ازین معنی بیندیش این زمان تو

بپرس این لحظه از خلق جهان تو

تصاویر و صوت

هیلاج نامه با مقدمه و تصحیح احمد خوشنویس - فریدالدین محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری - تصویر ۶۶

نظرات