
عطار
بخش ۶۷ - در اسرارِ نفس مردم و نمود عشق بهر نوع فرماید
۱
نفس با من همی گوید نهانی
که چون افتاد آدم را عیانی
۲
نفس با من همی گوید که چون بود
که شیطانش بگندم رهنمون بود
۳
نفس با من همی گوید همی باز
که چون بُد در عیان انجام و آغاز
۴
نفس با من همی گوید یقینش
که چون بُد اوّلین و آخرینش
۵
نفس با من همی گوید عیانی
که من بنواختم لیکن تو دانی
۶
نفس با من همی گوید یقین دوست
که ایندم در دمِ من از دم اوست
۷
چو دم اندر دمت اینجا دمیدم
یقین بر کام دل اینجا رسیدم
۸
از آن دم دمدمم آدم نماید
دل عشّاق کلّی میرباید
۹
دل عشاق پردرد است از یار
نمیگنجد در این دم هیچ اغیار
۱۰
دل آن دم کآمدم از چاه بر جاه
نمودم سرّ خود با حیدر آنگاه
نظرات