عطار

عطار

بخش ۳۴ - درخبردادن صاحب اسرار فرماید

۱

یکی گفتست از پیران اسرار

که هر کو شد ز هر کل او خبردار

۲

یقین مر ذات جانان بازبیند

در اینجا راز پنهان باز بیند

۳

در آخر ذات اصل آید از اودید

یکی گردد عیان در سرّ توحید

۴

حقیقت مطلّع گردد در اسرار

کند اسرار آن بر خلق اظهار

۵

بگوید باز آخر راز دیده

در اینجاگه شود او سر بُریده

۶

شود کشته کز اینجا بازگوید

نماند او کز اینجا راز گوید

۷

حقیقت هرکه او توحید کل فاش

کند اینجایگه با رند و اوباش

۸

بشرعش همچو منصور از نمودار

کنند اینجایگه مردان ابردار

۹

بگفتند ونه اندیشه نمودند

که اندر وصل او اعیان بودند

۱۰

بگفتند و شدند از شوق جانباز

بگو مر جان خود در جان جانباز

۱۱

بگو مانندهٔ منصور رازت

که گرداند ز سوز اندر گدازت

۱۲

چه به زین کاندر این عالم حقیقت

ز کُشتن باز یابی دید دیدست

۱۳

چه به زین کاندر این دار فنا تو

ز کُشتن یابی اینجاگه بقا تو

۱۴

چه به زین کاندر این عالم ز دیدار

ز کُشتن یابی اینجاگه رخ یار

۱۵

چه به زین کاندر این عالم یقین تو

ز کُشتن یابی این عین الیقین تو

۱۶

چه به زین کاندر این عالم تو جانان

ز کُشتن یابی این اسرار اعیان

۱۷

منم امروز جان دل گشاده

دل و جان بر سوی کُشتن نهاده

۱۸

منم امروز گفته رازها فاش

ابا زاهد ابا قلّاش و اوباش

۱۹

حقیقت من نمودم فاش اینجا

ز دید جملگی نقّاش اینجا

۲۰

چو رازِ او بکردم آشکاره

بخواهد کردنم او پاره پاره

۲۱

چو راز او بگفتم فاش در کلّ

گشتادستم در اینجاگه دَرِ کلّ

۲۲

دَرِ کل من گشایم و زا هر کس

نه بگشاد است جزمنصور هر کس

۲۳

در کلّ آنچنان کردم یقین باز

که من باشم حقیقت صاحبِ راز

۲۴

در کلّ من گشادستم ز جانان

بگفتستم حقیقت راز پنهان

۲۵

در کلّ من گشادستم از آن دید

دو چشم جان من اینجا عیان دید

۲۶

در کلّ من گشادستم در اسرار

که از اسرار کلّم من خبردار

۲۷

در کلّ من گشادستم از آن ذات

حقیقت وصل دارم جمله ذرّات

۲۸

در کلّ من گشادستم بتحقیق

حقیقت مرد واصل یافت صدّیق

۲۹

در کلّ این زمان از من گشادست

دلم ز اعیان بود دوست شادست

۳۰

در کلّ من گشادستم ز حضرت

مرا دادند اینجاگاه قربت

۳۱

در کلّ من گشادم تا بدانند

حقیقت سالکان در ره نمانند

۳۲

در کلّ من گشادم در بر دوست

که من بودم حقیقت رهبر دوست

۳۳

در کلّ من گشادم راز دیدم

از آن در گفت جانان باز دیدم

۳۴

منم امروز واصل اندر آفاق

فتاده همچو منصورم یقین طاق

۳۵

منم امروز واصل راز دیدم

از آن در وصل جانان باز دیدم

۳۶

منم امروزواصل راز گفته

ابا جمله خدائی بازگفته

۳۷

منم امروز گفته سرّ اسرار

اگر خواهیم کردن زود بردار

۳۸

منم امروز گفته سرّها فاش

که عطّار است اینجا دید نقّاش

۳۹

منم امروز سرّ لانموده

حقیقت خویشتن یکتا نموده

۴۰

منم آدم منم نوح و منم دوست

تمامت انبیا در مغز و در پوست

۴۱

مرا ایجاست زانم وصل اینجاست

حقیقت انبیا هم اصل اینجاست

۴۲

ز وصلم این زمان عین خدائی

حقیقت نیست پنهان در جدائی

۴۳

جدائی نیست من دیدار دارم

حقیقت بیشکی من یاردارم

۴۴

جدائی نیست در توحید رازم

که دیدار است در جان سرفرازم

۴۵

جدائی نیست هستم واصل ذات

حقیقت قل هو اللّهام از آیات

۴۶

جدائی نیست هستم دید جانان

که میگویم همه توحید جانان

۴۷

جدائی نیست چون منصورم امروز

درون جزو و کل مشهورم امروز

۴۸

جدائی نیست چون منصور حلّاج

منم بر فرق بنهاده عیان تاج

۴۹

جدائی نیست چون او راز گفتم

ابا خود گفتم و وز خود شنفتم

۵۰

جدائی نیست در یکی نمودم

ز یکی اندر این گفت و شنودم

۵۱

جدائی نیست من خورشید جانم

که درجمله یقین عین روانم

۵۲

جدائی نیست من خورشید ذاتم

که بنموده رخ خود در صفاتم

۵۳

جدائی نیست من خورشید رازم

نمود نور خود در جمله بازم

۵۴

جدائی نیست من خورشید عشقم

فنایم نیست من جاوید عشقم

۵۵

جدائی نیست من خورشید لایم

فنایم نیست بیشک کل بقایم

۵۶

جدائی نیست بودانبیایم

حقیقت در حقیقت اولیایم

۵۷

جدائی نیست من آدم بُدستم

حقیقت آدمم و دَم شدستتم

۵۸

جدائی نیست من کشتی نوحم

ز کشتی جسم نوح اینجاست روحم

۵۹

جدائی نیست ابراهیم روزم

که اندر آتش اینجاگه بسوزم

۶۰

جدائی نیست اسمیعیلم اعیان

همی خواهم شدن در عشق قربان

۶۱

جدائی نیست هستم دید اسحاق

بریده سر شوم در دید مشتاق

۶۲

جدائی نیست من یعقوب رازم

حقیقت یوسف اینجا دیده بازم

۶۳

جدائی نیست من یوسف شدستم

که اندر اصل من یوسف بدستم

۶۴

جدائی نیست من موسی طورم

که در طورم حقیقت غرق نورم

۶۵

جدائی نیست من ایّوب رازم

حقیقت درد عشقم چاره سازم

۶۶

جدائی نیست من جرجیس دیدم

که خود را چند باره سر بُریدم

۶۷

جدائی نیست هستم من زکریا

که اندر شوقم و صد باره شیدا

۶۸

جدائی نیست اعیانم بدیده

ز فرقم تا قدم اینجا بدیده

۶۹

جدائی نیست چون یحیی در این سرّ

بریدستم یقین در طشت این سر

۷۰

شدستم این زمان دیدار عیسی

جدائی نیست گشتم دید یکتا

۷۱

جدائی نیست من مانند احمد(ص)

شدستم باز منصور و مؤیّد

۷۲

جدائی نیست هستم حیدر راز

که کردستم حقیقت را درش باز

۷۳

جدائی نیست اینجا مکر و شینم

حقیقت همچنین دید حسینم

۷۴

جدائی نیست من شیخ کبیرم

بمعنی در عیانم بی نظیرم

۷۵

جدائی نیست من کل بایزیدم

که معنی گشته کلّی بر مزیدم

۷۶

جدائی نیست هستم چو خلیدم

که مرغ وحدت اینجا گشت صیدم

۷۷

جدائی نیست هستم امر معروف

چو معروفم کنون در جمله معروف

۷۸

جدائی نیست هستم بُشر حافی

درون جان ودل در عشق صافی

۷۹

جدائی نیست هستم بوسعیدم

که در عشق جلال اینجا سعیدم

۸۰

جدائی نیست هستم چون حسن من

حقیقت در حقیقت گشت روشن

۸۱

حقیقت انبیا و اولیایم

چو کل گفتم که دیدار خدایم

۸۲

چه ماندست این زمان تا بازگویم

چه ماندست این زمان تا راز گویم

۸۳

چه ماندست این زمان در دار دنیا

چو دیدم در عیان دیدار مولا

۸۴

چه ماندست این زمان ای مرد دانا

چو گشتم در عیان عشق یکتا

۸۵

چه ماندست این زمان چون جملگی اوست

ندیدم هیچ من جز صورت دوست

۸۶

چه ماندست این زمان در سرّ توحید

نظر کردم من اندر دیده و دید

۸۷

چه ماندست این زمان جز سر بریدن

حقیقت بعد از آن کل سرّ بدیدن

۸۸

چه ماندست این زمان جان تا بدانی

بکن اینجا مرا در عشق فانی

۸۹

چه ماندست این زمان بردار از پیش

حجابم زانکه مییابم هم از خویش

۹۰

چه ماندست این زمان دیدار عطّار

که گردانی در اینجا ناپدیدار

۹۱

چه ماندست این زمان صورت بیفکن

که تا گردد ترا آن ذات روشن

۹۲

چه ماندست این زمان اسرار گفتم

حقیقت من ترا ای یار گفتم

۹۳

چه ماندست این زمان جز دیدن من

حقیقت گفتن و بشنیدن من

۹۴

چه ماندست این زمان هستم خبردار

بکش وین گفتن بیهوده بردار

۹۵

تو ای عطّار دیدی راز بیچون

حقیقت نقطهٔ در هفت گردون

۹۶

زهی بود تو بود راز دیده

که ازتو جمله گردند راز دیده

۹۷

یقین با دوست دیگر در خطابی

در اینجاگه حقیقت بی حجابی

۹۸

حجابت از میان صورت بدیدست

که اندر گفتن از تو در شنیدست

۹۹

حجابت صورت و تو جان جانی

که در صورت یقین عین العیانی

۱۰۰

حجابت صورتست و محو گردد

بساطِ لامکان اندر نوردد

۱۰۱

حجابت نیست میدانی در اسرار

که او در پیش همّت ناپدیدار

۱۰۲

حقیقت آمدست اندر فنا او

ز تو دارد نمودار بقا او

۱۰۳

ز تو دارد در اینجا راز دیده

که از تو جمله گردیند راز دیده

۱۰۴

ورا در دیدهٔ خود هیچ شک نیست

که میداند حقیقت جز که حق نیست

۱۰۵

در آخر در یکی این دم یقین است

حقیقت راز دیده پیش بین است

۱۰۶

یکی دارد که چندین راز دیدست

عیان عشق از تو باز دیدست

۱۰۷

یکی دارد که کردستیش واصل

ورا اینجاست مر مقصود حاصل

۱۰۸

یکی دارد که مقصودش عیانست

نشانش اندر آخر بی نشانست

۱۰۹

یکی دارد نشان خویشتن گم

چو او کردست اینجاگاه او گم

۱۱۰

یکی دارد صفات از تو بدیدار

ز تو اینجایگه دیدست دلدار

۱۱۱

یکی دارد ز وصل اینجا حقیقت

دو روزی دیگر اینجاگه رفیقت

۱۱۲

ز سر تا پای نور است و حضورست

ز شوق تو یقین سر و سرور است

۱۱۳

ز سر تا پای اندر عین کل لاست

حقیقت او ز دید کل هویداست

۱۱۴

ز سر تا پای در اعیان رسیداست

حقیقت دیدهٔ جان جان بدیدست

۱۱۵

ز سر تا پای دیدست آنچه دیدست

ابا تست او که در گفت و شنیدست

۱۱۶

ز سر تا پای در ذوقست اینجا

از این اسرار در شوقست اینجا

۱۱۷

ز سر تا پای در راز جهانست

ورا اسرار کل عین العیانست

۱۱۸

ز سر تا پای لا دیدست در خویش

حجاب خویش را برداشت از پیش

۱۱۹

حجاب خویشتن برداشت صورت

بدور افکند از کلّ نفورت

۱۲۰

حجاب خویشتن برداشت از راز

ز دیدتو حقیقت گشته سرباز

۱۲۱

حجاب خویشتن از پیش برداشت

جز از تو در اعیان کلّی خبرداشت

۱۲۲

چنین او را ببازیچه بدان هان

کز اوداری تو چندین نصّ و برهان

۱۲۳

اگراینجا نباشد عین اینت

کجا گوئی بیانی در یقینت

۱۲۴

حقیقت صورتت ادراک ذاتست

تمامت نور کل اندر صفاتست

۱۲۵

صفای نور دارد چشم صورت

از آن اینجا است چندینی حضورت

۱۲۶

صفای نور حق در وی پدیدست

از آن اینجایگه کلّی بدیدست

۱۲۷

صفای نور حق زو هست موجود

یقین دیدست کل دیدار معبود

۱۲۸

صفای نور حق در روشنائیست

که نور دیدهات عین خدائیست

۱۲۹

صفای نور حق در اوست بنگر

که اینجاگه عجب نیکوست بنگر

۱۳۰

صفای نور حق در وی رسیده

از آن کردند او را اسم دیده

۱۳۱

که دیدست او حقیقت ذات دیدست

از آن دیدست نامش دید دیدست

۱۳۲

از آن دیدست این دیده ز دیدار

که از ذاتست اینجاگه خبردار

۱۳۳

از آن دیدست دیده بیشکی حق

که او اعیان بدیده بیشکی حق

۱۳۴

از آن دیدست اینجا دیده گردون

که نور او است در وی بیچه و چون

۱۳۵

از آن دیدست اینجا دیده آن سر

که اعیانست اینجا دیده آن سر

۱۳۶

حقیقت دیده را منگر ببازی

که از دیده حقیقت سرفرازی

۱۳۷

حقیقت دیده را بین ذات اللّه

اگر از دیدهٔ اینجا توآگاه

۱۳۸

حقیقت دیده اینجا راز دیدست

نمود جمله اینجا باز دیدست

۱۳۹

حقیقت دیده از اسرار دیدست

نمود نقطه و پرگار دیدست

۱۴۰

حقیقت دیده اسرار کماهیست

گرفته نورش از مه تا بماهی است

۱۴۱

حقیقت دیده اسرار عیانست

نشان دارد ولیکن بی نشان است

۱۴۲

نشان دارد ولیکن بی نشانست

که راز دیده را هرگز ندانست

۱۴۳

حقیقت دیده را گرخود بدیدی

کجا یک لحظه اینجا آرمیدی

تصاویر و صوت

جوهر الذات به اهتمام تیمور برهان لیمودهی - شیخ فرید الدین عطار نیشابوری - تصویر ۱۲۳

نظرات