عطار

عطار

بخش ۷ - در ارتباط ولایت با نبوت

۱

گفت نی تو گوش داراحوال من

گر گرفتار آمدی در چاه تن

۲

حیدر کرّار با من راز گفت

ز اوّلین و آخرینم باز گفت

۳

گفت آخر چند باشی در بدن

وارهان این روح را چون جان ز تن

۴

ای بخود مغرور از شیخیّ خویش

در سرت دستار و در برصوف کیش

۵

جهد کن تا تو تکبّر کم کنی

ورنه طوق لعن در گردن کنی

۶

رو تو ترک جامه و دستار کن

از معارف جان خود در کار کن

۷

مصطفی از پیش او توفیق داشت

مرتضی از دید او تحقیق داشت

۸

مصطفی آلودهٔ دنیا نبود

مرتضی آسودهٔ اینجا نبود

۹

مصطفی سد شریعت را ببست

مرتضی در عین انسانی نشست

۱۰

مصطفی را جبرئیل آمد زپیش

مرتضی را خواند حق در پیش خویش

۱۱

مصطفی در اسم اعیان آمده

مرتضی در عین انسان آمده

۱۲

مصطفی درجسم چون جان آمدهٔ

مرتضی اسرار سبحان آمده

۱۳

مصطفی رفته بمعراج آله

مرتضی دیده ز ماهی تابماه

۱۴

مصطفی از حق همه اسرار دید

مرتضی ازنور حق انوار دید

۱۵

مصطفی در راه عرفان زد قدم

مرتضی دیده است حق رادمبدم

۱۶

مصطفی با حق تعالی راز گفت

مرتضی با مصطفی آن باز گفت

۱۷

مصطفی گفته است با ایمان بکوش

مرتضی گفته است جام حق بنوش

۱۸

مصطفی گفته است راه راست رو

مرتضی گفته است راز حق شنو

۱۹

مصطفی گفته است با الله باش

مرتضی گفته است زو آگاه باش

۲۰

مصطفی گفته است دینم دین اوست

مرتضی گفتادعا آمین اوست

۲۱

مصطفی گفته است که حیدر جان من

مرتضی گفتا که ای ایمان من

۲۲

مصطفی گفتا که حیدر پاک زاد

مرتضی گفتا که علم احمد بداد

۲۳

مصطفی گفتا علیّ بابها

مرتضی گفتا که یا خیر الورا

۲۴

مصطفی گفتا که ای شیر اله

مرتضی گفتا که ای خورشید و ماه

۲۵

مصطفی گفتا شریعت جان ماست

مرتضی گفتا طریقت ز آن ماست

۲۶

مصطفی گفتا که شرعم دین شده

مرتضی گفتادلم حق بین شده

۲۷

مصطفی گفتا که درعالم منم

مرتضی گفتا که با آدم منم

۲۸

مصطفی گفتا که در من نیست عیب

مرتضی گفتا که هستم سرّغیب

۲۹

مصطفی گفتا که حق با من بگفت

مرتضی گفتا که حق از من شنفت

۳۰

مصطفی گفتا که عالم دام اوست

مرتضی گفتا که آدم نام اوست

۳۱

مصطفی گفتا که عرفان نور من

مرتضی گفتا که انسان طور من

۳۲

مصطفی گفتا که نور کلّ علیست

مرتضی گفتا که نام من ولیست

۳۳

مصطفی گفتا که کعبه کوی اوست

مرتضی گفتا که قبله روی اوست

۳۴

مصطفی گفتا که علمم اولین

مرتضی گفتا که جفرم را به بین

۳۵

مصطفی گفتا که جفرم روی تو

مرتضی گفتا که راهم سوی تو

۳۶

شیخ چون بشنید از نی این سخن

گفت برکندم ز دنیا بیخ و بن

۳۷

گفت تا امروز من جان باختم

کفرو ایمان را زهم نشناختم

۳۸

با همه دود چراغ و درس وعلم

با همه خلق جهان بودم بحلم

۳۹

این همه ذکر ودعا با ورد نیک

این همه خلق و کرم با کرد نیک

۴۰

مدرسه با چند مسجد ساختم

خانقه هم چند طرح انداختم

۴۱

وقف بسیار و غنیمت بیشمار

خانقه معمور و یاران دوستدار

۴۲

این همه ظاهر بدنیا بود هیچ

خود نبردم من ز دنیا سود هیچ

۴۳

رو توسود خویش از ایمان ستان

تا بیابی درّ و گوهر بیکران

۴۴

سود و سودا در درون چه بود

این چنین ها در درون شه بود

۴۵

از درون چه چو بیرون آمدم

همچو نی نالان ومجنون آمدم

۴۶

سالها اندر درون چه بدم

همچو پشّه بر سر هر ره بدم

۴۷

سالها من علم صوری خواند‌ه‌ام

لیک در راه یقین وامانده‌ام

۴۸

مانده‌ام در چها تن غرق گناه

چون گیاهی خیز و بیرون شو زچاه

۴۹

گر نباشد همدم تو حبّ شاه

کی برون آیی تو از چاه گناه

۵۰

ای گرفتار درون چه شده

در پی غولان ره گمره شده

۵۱

تو بخود افتاده‌ای در چاه تن

ایستاده راه و چاه اینک رسن

۵۲

تو رسن در حلق محکم کرده‌ای

در ته چاه فنا دم کرده‌ای

۵۳

رو رسن بر دست گیر و خوش برآ

از درون چه چو حلقه بردرآ

۵۴

ای تو شیخ و دعوی تو نادرست

سلسله میدانی آخر از که است

۵۵

گر تو دین او نداری مرده‌ای

ور یقینت نیست پس افسرده‌ای

۵۶

این یقین عطّار دارد ازنخست

وین محبّت از زمین او برست

۵۷

این یقین عطّار دارد از ازل

ور نداری تو بود دینت دغل

۵۸

این یقین عطّار دارد همچو روز

تو برو از آتش حسرت بسوز

۵۹

هر که او پی رو نباشد شاه را

راه گم کرده نداند راه را

۶۰

گر تو مردی راه او رو همچو من

تا نیفتی در درون چاه تن

۶۱

هر که او در چاه تن شه را ندید

رفت در دریای کفر او ناپدید

۶۲

گر تو خواهی سرّچاه از من شنو

وین رموز سرّ شاه از من شنو

۶۳

ز آنکه حیدر از درون یار گفت

از دم منصور و هم از دار گفت

۶۴

هم از او یعقوب و هم موسی شنید

هم ازو عطّار و هم کبری شنید

۶۵

هم از او جبریل و هم آدم شنید

هم از او عیسی بن مریم شنید

۶۶

هم از او آن سالک ادهم شنید

هم از او این جملهٔ عالم شنید

۶۷

این همه اسرار سرّ شاه بود

از درون ما همه آگاه بود

۶۸

گر تو راه او روی و اصل شوی

از دوئی بگذر که تا یک دل شوی

۶۹

هر که دین او ندارد لیوه شد

چون درختی دان که او بی میوه شد

۷۰

این سخن را تو مگو عطّار گفت

حقّ تعالی با علی اسرار گفت

۷۱

ای شده سر خدا خود ورد تو

جبرئیل از کمترین شاگرد تو

۷۲

در معانی از همه آگه شدی

با جمیع رهروان همره شدی

۷۳

با محمد گفت شه در صبحگاه

پس مبارک باد معراج اله

۷۴

تو بدست مصطفی دادی نگین

خاتم ختم رسل ای شاه دین

۷۵

آنچه حقّ باتوبگفت او باتو گفت

تو باو گفتی و او از تو شنفت

۷۶

پس محمد گفت ای سرّ آله

مظهر سرّ خدا و شمع راه

۷۷

مظهر سرّعجایب شاه ماست

پرتو حقّ در دل آگاه ماست

۷۸

مظهر ما شمّه‌ای از نام اوست

دنیی و عقبی همه یک جام اوست

۷۹

این همه اسرار اگر عطّار گفت

از تو اسرار معانی او شنفت

۸۰

هر که او اسرار شه از شه شنید

او یقین از ماه تا ماهی بدید

۸۱

هر که اسرار علی را گوش کرد

جام وحدت را لبالب نوش کرد

۸۲

هر که گفت شاه را فرمان نبرد

در میان امّتان ایمان نبرد

۸۳

هر که او با شاه ما بیعت ببست

تو یقین میدان که از بدعت برست

۸۴

هر که گفت شاه مادر جان نهاد

مصطفی بر درد او درمان نهاد

۸۵

هر که او با شاه مردان بد مقیم

جای او کردند جنّات النعیم

۸۶

هر که او با شیر یزدان کرد عهد

عهد او باشد بعرفان همچو شهد

۸۷

هر که او با شاه ما باشد درست

در میان باغ او طوبی برست

۸۸

هر که او با شاه ایمان آورد

در میان سالکان جان آورد

۸۹

هر که او در دین حقّ آگاه شد

با محبّان علی همراه شد

۹۰

هر که اودر راه عرفان زد قدم

هست اودر ذات ایشان محترم

۹۱

هر که او در شرع محکم ایستاد

در میان خلق محرم ایستاد

۹۲

هر که او در راه حیدر راه رفت

از سلوک سالکان آگاه رفت

۹۳

هر که او در راه حیدر دید یافت

از امیرالمؤمنین تفرید یافت

۹۴

هر که او در راه حیدر شد نخست

بیشکی گردد همه دینش درست

۹۵

هر که او را مرتضی ایمان نبرد

در میان کفر سرگردان بمرد

۹۶

هر که او از شاه مردان روی تافت

در دم آخر شهادت می نیافت

۹۷

گر تو می‌خواهی که باشی رستگار

دست از دامان حیدر وامدار

۹۸

رو تو فرمان خدا راگوش کن

می ز جام هل اتی خود نوش کن

۹۹

رو تو با حقّ راز خود را بازگو

در حقیقت نکته‌های رازگو

۱۰۰

تا تو از خود کم نه‌ای انسان نه‌ای

واقف اسرار آن جانان نه‌ای

۱۰۱

عشق باشد گوهر دریای علم

عشق باشد مظهر غوغای علم

۱۰۲

مظهر کلّ عجایب حیدر است

آنکه او در هفت ماهه حیدر است

۱۰۳

ختم بادا این کتب بر نام او

جملهٔ ذرّات نقش نام او

۱۰۴

درّ دریای نبوت مصطفی است

اختر برج ولایت مرتضی است

۱۰۵

مرتضی باشد یدالله ای پسر

وین یدالله از کلام حقّ شمر

۱۰۶

مرتضی میدان ولیّ حق یقین

انّما در شأن او آمد ببین

۱۰۷

مرتضی داده خبر از بود بود

یک زمان از راه حق غافل نبود

۱۰۸

مرتضی میدان امام راستی

این سخن از من شنو گر راستی

۱۰۹

راست دید و راست گفت وراست رفت

گمرهان را اوفکند در نار تفت

۱۱۰

تو چو قطره سوی بحر عشق رو

نه چو عاصی سوی کان فسق رو

۱۱۱

تو چو قطره فرد باش ونور شو

وانگهی سوی بهشت و حور شو

۱۱۲

جوی خلد و حور در این دار تو

گر ندانستی شوی مردار تو

۱۱۳

تو ز عقل خود به یکباره گریز

تا برآرد نام نیکت عشق نیز

۱۱۴

رو تو خود را از میان بردار تو

تا ترا سلطان دین داند نکو

۱۱۵

رو تو خود را بازگردان از وجود

تا بیابی دُر از آن دریای جود

۱۱۶

رو تو خود را در میانه نیست کن

تا بیابی سرّمعنی در سخن

۱۱۷

رو ز دنیا دور شو چون مرتضی

تا بیابی تو عیان سرّخدا

۱۱۸

هر که او اینجا بقای حقّ ندید

همچو حیوان در زمین حق چرید

۱۱۹

رو تو انسان باش و ازانسان شنو

گر تو هستی راه بین در راه رو

۱۲۰

راه بینان مصطفی و مرتضی

غیر ایشان نیست اینجا مقتدا

۱۲۱

گر تو میخواهی که از ایشان شوی

هرچه این بیچاره گوید بشنوی

۱۲۲

رو تو این سرّ معانی گوش کن

آنچه گفتم بشنو و خاموش کن

۱۲۳

راه ایشان گیر و فرد فرد شو

در طریق اهل عرفان مرد شو

۱۲۴

کم خور و کم گوی و کم آزار باش

حاضر سر رشته اسرار باش

۱۲۵

می‌نشین با عارفان نیکخو

صحبت ارباب دنیا را مجو

۱۲۶

با محبّان علی همراز شو

در مقام بیخودی ممتاز شو

۱۲۷

هرچه بینی نیک دان و نیک بین

تاتو را گردد معانی همنشین

۱۲۸

هرچه گوئی نیک گو ای نیک خو

تابماند در جهانت گفتگو

۱۲۹

بیعت نیکو تو با مظهر ببند

تا شوی در ملک معنی سر بلند

۱۳۰

جهد کن تا نیک باشی در جهان

در میان سالکان وعارفان

۱۳۱

رو تو عشق آموز و صورت کن خراب

ورنه دردنیای دون باشی بخواب

۱۳۲

علم حق را دان و خود باهوش شو

بعد از آن در علم معنی گوش شو

۱۳۳

این علوم ظاهری را ترک کن

بیش عطّار آعلاج مرگ کن

۱۳۴

کز علوم ظاهری جز قال نیست

در علوم باطنی جز حال نیست

۱۳۵

از علوم ظاهری بیجان شوی

وز علوم باطنی درمان شوی

۱۳۶

از علوم ظاهری گردی خراب

وز علوم باطنی یابی صواب

۱۳۷

از علوم ظاهری بی او شوی

وز علوم باطنی با او شوی

۱۳۸

از علوم ظاهری ترسان شوی

وز علوم باطنی انسان شوی

۱۳۹

در علوم ظاهری جز زهر نیست

همچو تو اسرار دان در دهر نیست

۱۴۰

دید علم ظاهری کورت کند

از لباس معرفت عورت کند

۱۴۱

ای تو اسرار درون جان ما

همچو خورشید جهان تابان ما

۱۴۲

از درون و از برون تابان شده

سالکان را رهنمای جان شده

۱۴۳

عرش و کرسی ذرّه‌ای از پرده‌ات

ماه و خورشید جهان پرورده‌ات

۱۴۴

این جهان و آن جهان یک نقش تو

درمیان جان نشسته بخش تو

۱۴۵

من که‌ام تاوصفت آرم بر زبان

ز آنکه هستی در همه جانها نهان

۱۴۶

یا امیرالمؤمنین عطّار را

خوش فروزان کن در او انوار را

۱۴۷

یا امیرالمؤمنین جان گفته‌ام

درّ معنی در معانی سفته‌ام

۱۴۸

یا امیرالمؤمنین با من بگو

سرّ اسرار خدا را روبرو

۱۴۹

تا شود روشن دل وجانم تمام

تا که اوصاف تو بر خوانم تمام

۱۵۰

ای ز اوصاف تو روشن جان من

پرتو نور تو شد ایمان من

۱۵۱

یا امیرالمؤمنین خود گفته‌ای

وین معانی چو درّ را سفته‌ای

۱۵۲

جهد کن عطّار خود را گوش دار

این معانی نهان را هوش دار

۱۵۳

تو مگو پیش خران اسرار را

ز آنکه جز وهمی نداند کار را

۱۵۴

کار حال ماست درعالم مدام

سلسله در سلسله میدان تمام

۱۵۵

سلسله در سلسله می‌رو بحق

چون نخواندستی چه دانی این سبق

۱۵۶

من سبق را از علی آموختم

نی ز جهّال خلی آموختم

۱۵۷

من سبق از کلّ کل آموختم

خرقهٔ ایمان از او بردوختم

۱۵۸

من زدنیا رخت خود بربسته‌ام

وز جهان دون بکلی رسته‌ام

۱۵۹

من سبق را از الاه آورده‌ام

مصطفی را عذر خواه آورده‌ام

۱۶۰

من سبق را از یقینم گفته‌ام

این یقین خود زخود بنهفته‌ام

۱۶۱

من سبق از ذات او گویم مدام

چون نمی‌دانی چه گویم با تو خام

۱۶۲

من سبق گویم ز انفاس کلام

با تو و با کل عالم خاص و عام

۱۶۳

من سبق از میم گویم یا زلام

یا زالهام عطائی یا زنام

۱۶۴

من سبق گویم ولی تو هوش دار

درّ معنی مرا در گوش دار

۱۶۵

من که با عطّار خواهم گفت راز

وآنکه با حق اوست دایم در نماز

۱۶۶

چونکه عطّار این رموز از شه شنید

گفت آمد نور حق از من پدید

۱۶۷

ای ز تو روشن همه روی زمین

هست عطّارت ز خرمن خوشه چین

۱۶۸

من که ام تادم زنم از گفت خود

من گرفتم در کلامم مفت خود

۱۶۹

من که‌ام یک بندهٔ بیچاره‌ای

از مقام جان و تن آواره‌ای

۱۷۰

من کیم خود گردی از نعلین تو

ذرّهٔ افتاده پیش عین تو

۱۷۱

یا علی واصل کن این بی بهر را

تا شوم خورشید و گیرم دهر را

۱۷۲

پس زبان بگشاد کای عطّار دین

دادمت اسرار ودرهای یقین

۱۷۳

چونکه عطّار این شنید از سرّ غیب

گفت عطّارت ندارد هیچ عیب

۱۷۴

گر همی خواهی که یابی یار را

در دل خود میطلب اسرار را

۱۷۵

راه دین راه علی دان در یقین

تا شود نور الهت راه بین

۱۷۶

در عجایب سرّها دارم نهان

لیک جوهر را بیاور در بیان

۱۷۷

تا بگوید حال و احوالت تمام

وآنگهی در وادی معنی خرام

۱۷۸

گرچه سرّها من بمظهر گفته‌ام

این کتاب از گفت حیدر گفته‌ام

۱۷۹

بعد از این خواهم سخن بسیار گفت

وین کتب را گفتهٔ کرّار گفت

۱۸۰

این کتب را مظهر حق نام کرد

در میان خلق عالم عام کرد

۱۸۱

بعد از این الهام با عطّار گفت

می‌توانی یک کتب ز اسرار گفت

۱۸۲

گفتمش گویم بحکم ذوالجلال

هم بفرمان خدای لایزال

تصاویر و صوت

منتخب اشعار شیخ فریدالدین محمد عطار نیشابوری (غزلیات، قصاید، منطق الطیر، مصیبت نامه، الهی نامه، اسرار نامه، خسرو نامه، مختار نامه) به اهتمام و تصحیح دکتر تقی تفضلی - فریدالدین محمد عطار نیشابوری - تصویر ۲۷۱
مظهر العجایب و مظهر الاسرار با مقدمه و تصحیح احمد خوشنویس (عماد) - فریدالدین محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری - تصویر ۶۵

نظرات

user_image
علی
۱۴۰۱/۱۰/۰۲ - ۰۶:۴۹:۴۹
سلام چرا این شعر کامنت و خوانشی نداره؟؟!!!!!!!!!