
عطار
حکایت طوطی
۱
طوطی آمد با دهان پر شکر
در لباس فستقی با طوق زر
۲
پشه گشته باشهای از فر او
هر کجا سرسبزیی از پر او
۳
در سخن گفتن شکرریز آمده
در شکر خوردن پگه خیز آمده
۴
گفت هر سنگین دل و هر هیچکس
چون منی را آهنین سازد قفس
۵
من در این زندان آهن مانده باز
زآرزوی آب خضرم در گداز
۶
خضر مرغانم از آنم سبزپوش
بوک دانم کردن آب خضر نوش
۷
من نیارم در بر سیمرغ تاب
بس بود از چشمهٔ خضرم یک آب
۸
سر نهم در راه چون سوداییی
میروم هر جای چون هر جاییی
۹
چون نشان یابم ز آب زندگی
سلطنت دستم دهد در بندگی
۱۰
هدهدش گفت ای ز دولت بینشان
مرد نبود هرک نبود جان فشان
۱۱
جان ز بهر این به کار آید تو را
تا دمی در خورد یار آید تو را
۱۲
آب حیوان خواهی و جاندوستی
رو که تو مغزی نداری پوستی
۱۳
جان چه خواهی کرد، بر جانان فشان
در ره جانان چو مردان جان فشان
تصاویر و صوت

نظرات
علی یزدانی
سرگردان وادی
آیسان عباسی