
عطار
حکایت مردی که پس از مرگ حقهای زر او بازمانده بود
۱
حقهای زر داشت مردی بیخبر
چون بمرد و زو بماند آن حقه زر
۲
بعد سالی دید فرزندش به خواب
صورتش چون موش و دو چشمش پر آب
۳
پس در آن موضع که زر بنهاده بود
موشی اندر گرد آن میگشت زود
۴
گفت فرزندش کزو کردم سؤال
کز چه اینجا آمدی بر گوی حال
۵
گفت زر بنهادهام این جایگاه
من ندانم تا بدو کس یافت راه
۶
گفت آخر صورت موشت چراست
گفت هر دل را که مهر زر بخاست
۷
صورتش اینست و در من مینگر
پند گیر و زر بیفکن ای پسر
تصاویر و صوت



نظرات
زری
پاسخ: با تشکر، مطابق تحقیق شما تصحیح شد.
Mojtaba Razaq zadeh