عطار

عطار

در نعت رسول ص

۱

خواجهٔ دنیا و دین گنج وفا

صدر و بدر هر دو عالم مصطفی

۲

آفتاب شرع و دریای یقین

نور عالم رحمة للعالمین

۳

جان پاکان خاک جان پاک او

جان رها کن آفرینش خاک او

۴

خواجهٔ کونین و سلطان همه

آفتاب جان و ایمان همه

۵

صاحب معراج و صدر کاینات

سایهٔ حق خواجهٔ خورشید ذات

۶

هر دو عالم بستهٔ فتراک او

عرش و کرسی قبله کرده خاک او

۷

پیشوای این جهان و آن جهان

مقتدای آشکارا و نهان

۸

مهترین و بهترین انبیا

رهنمای اصفیا و اولیا

۹

مهدی اسلام و هادی سبل

مفتی غیب و امام جز و کل

۱۰

خواجه‌ای کز هرچه گویم بیش بود

در همه چیز از همه در پیش بود

۱۱

خویشتن را خواجهٔ عرصات گفت

انما انا رحمة مهدات گفت

۱۲

هر دو گیتی از وجودش نام یافت

عرش نیز از نام او آرام یافت

۱۳

همچو شبنم آمدند از بحر جود

خلق عالم بر طفیلش در وجود

۱۴

نور او مقصود مخلوقات بود

اصل معدومات و موجودات بود

۱۵

حق چو دید آن نور مطلق در حضور

آفرید از نور او صد بحر نور

۱۶

بهر خویش آن پاک جان را آفرید

بهر او خلقی جهان را آفرید

۱۷

آفرینش را جزو مقصود نیست

پاک دامن‌تر ازو موجود نیست

۱۸

آنچه اول شد پدید از غیب غیب

بود نور پاک او بی‌هیچ ریب

۱۹

بعد از آن آن نور عالی‌زد علم

گشت عرش و کرسی و لوح و قلم

۲۰

یک علم از نور پاکش عالمست

یک علم ذریتیست و آدمست

۲۱

چون شد آن نور معظم آشکار

در سجود افتاد پیش کردگار

۲۲

قرنها اندر سجود افتاده بود

عمرها اندر رکوع استاده بود

۲۳

سالها بودند مشغول قیام

در تشهد بود هم عمری تمام

۲۴

از نماز نور آن دریای راز

فرض شد بر جملهٔ امت نماز

۲۵

حق بداشت آن نور را چون مهر و ماه

در برابر بی‌جهت تا دیرگاه

۲۶

پس به دریای حقیقت ناگهی

برگشاد آن نور را ظاهر رهی

۲۷

چون بدید آن نور روی بحر راز

جوش در وی اوفتاد از عزو ناز

۲۸

در طلب بر خود بگشت او هفت بار

هفت پرگار فلک شد آشکار

۲۹

هر نظر کز حق بسوی او رسید

کوکبی گشت و طلب آمد پدید

۳۰

بعد از آن نور پاک آرام یافت

عرش عالی گشت و کرسی نام یافت

۳۱

عرش و کرسی عکس ذاتش خاستند

بس ملایک از صفاتش خاستند

۳۲

گشت از انفاسش انوار آشکار

وز دل پر فکرش اسرار آشکار

۳۳

سر روح از عالم فکرست و بس

بس نفخت فیه من روحی نفس

۳۴

چون شد آن انفاس و آن اسرار جمع

زین سبب ارواح شد بسیار جمع

۳۵

چون طفیل نور او آمد امم

سوی کل مبعوث از آن شد لاجرم

۳۶

گشت او مبعوث تا روز شمار

از برای کل خلق روزگار

۳۷

چون به دعوت کرد شیطان را طلب

گشت شیطانش مسلمان زین سبب

۳۸

کرد دعوت هم به اذن کردگار

جنیان را لیلة الجن آشکار

۳۹

قدسیان را با رسل بنشاند نیز

جمله رایک شب به دعوت خواند نیز

۴۰

دعوت حیوان چو کرد او آشکار

شاهدش بزغاله بود و سوسمار

۴۱

داعی بتهای عالم بود هم

سرنگون گشتند پیشش لاجرم

۴۲

داعی ذرات بود آن پاک ذات

در کفش تسبیح‌زان کردی حصات

۴۳

ز انبیا این زینت وین عز که یافت

دعوت کل امم هرگز که یافت

۴۴

نور او چون اصل موجودات بود

ذات او چون معطی هر ذات بود

۴۵

واجب آمد دعوت هر دو جهانش

دعوت ذرات پیدا و نهانش

۴۶

جزو و کل چون امت او آمدند

خوشه چین همت او آمدند

۴۷

روزحشر از بهر مشتی بی عمل

امتی او گوید و بس زین قبل

۴۸

حق برای جان آن شمع هدی

می‌فرستد امت او را فدی

۴۹

در همه کاری چو او بود اوستاد

کار اوست آنرا که این کار اوفتاد

۵۰

گرچ او هرگز به چیزی ننگریست

بهر هر چیزیش می‌باید گریست

۵۱

در پناه اوست موجودی که هست

وز رضای اوست مقصودی که هست

۵۲

پیرعالم اوست در هر رسته‌ای

هرچ ازو بگذشت خادم دسته‌ای

۵۳

آنچ از خاصیت او بود و بس

آن کجا در خواب بیند هیچ کس

۵۴

خویش را کل دید و کل را خویش دید

هم چنانک از پس بدید از پیش دید

۵۵

ختم کرده حق نبوت را برو

معجز و خلق و فتوت را برو

۵۶

دعوتش فرمود بهر خاص و عام

نعمت خود را برو کرده تمام

۵۷

کافران را داده مهلت در عقاب

نا فرستاده به عهد او عذاب

۵۸

کرده در شب سوی معراجش روان

سر کل با او نهاده در نهان

۵۹

بوده از عز و شرف ذوالقلتین

ظل بی ظلی او در خافقین

۶۰

هم ز حق بهتر کتابی یافته

هم کل کل بی حسابی یافته

۶۱

امهات مؤمنین ازواج او

احترام مرسلین معراج او

۶۲

انبیا پس رو بدند او پیشوا

عالمان امتش چون انبیا

۶۳

حق تعالاش از کمال احترام

برده در توریت و در انجیل نام

۶۴

سنگی از وی قدر و رفعت یافته

پس یمین الله خلعت یافته

۶۵

قبله گشته خاک او از حرمتش

مسخ منسوخ آمده در امتش

۶۶

بعثت او سرنگونی بتان

امت او بهترین امتان

۶۷

کرده چاهی خشک را در خشک سال

قطرهٔ آب دهانش پر زلال

۶۸

ماه از انگشت او بشکافته

مهر در فرمانش از پس تافته

۶۹

بر میان دو کتف او خورشیدوار

داشته مهر نبوت آشکار

۷۰

گشته در خیر البلاد او رهنمون

و هو خیرالخلق فی خیر القرون

۷۱

کعبه زو تشریف بیت الله یافت

گشت ایمن هرکه در وی راه یافت

۷۲

جبرئیل از دست او شد خرقه‌دار

در لباس دحیه زان گشت آشکار

۷۳

خاک در عهدش قوی‌تر چیز یافت

مسجدی یافت و طهوری نیز یافت

۷۴

سر یک یک ذره چون بودش عیان

امی آمد کو ز دفتر بر مخوان

۷۵

چون زفان حق زفان اوست پس

بهترین عهدی زمان اوست پس

۷۶

روز محشر محو گردد سر به سر

جز زفان او زفانهای دگر

۷۷

تا دم آخر که بر می‌گشت حال

شوق کرد از حضرت عزت سؤال

۷۸

چون دلش بی‌خود شدی در بحر راز

جوش او میلی برفتی در نماز

۷۹

چون دل او بود دریای شگرف

جوش بسیاری زند دریای ژرف

۸۰

در شدن گفته ارحنا یا بلال

تا برون آیم ازین ضیق خیال

۸۱

باز در باز آمدن آشفته او

کلمینی یا حمیرا گفته او

۸۲

زان شد آمد چون بیندیشد خرد

می‌ندانم تا برد یک جان ز صد

۸۳

عقل را در خلوت او راه نیست

علم نیز از وقت او آگاه نیست

۸۴

چون به خلوت جشن سازد با خلیل

گر بسوزد در نگنجد جبرئیل

۸۵

چون شود سیمرغ جانش آشکار

موسی از دهشت شود موسیجه‌وار

۸۶

رفت موسی بر بساط آن جناب

خلع نعلین آمدش از حق خطاب

۸۷

چو به نزدیک او شد از نعلین دور

گشت در وادی المقدس غرق نور

۸۸

باز در معراج شمع ذوالجلال

می‌شنود آواز نعلین بلال

۸۹

موسی عمران اگر چه بود شاه

هم نبود آنجاش با نعلین راه

۹۰

این عنایت بین که بهر جاه او

کرد حق با چاکر درگاه او

۹۱

چاکرش را کرد مرد کوی خویش

داد با نعلین راهش سوی خویش

۹۲

موسی عمران چو آن رتبت بدید

چاکر او را چنان قربت بدید

۹۳

گفت یا رب ز امت او کن مرا

در طفیل همت او کن مرا

۹۴

گرچه موسی خواست این حاجت مدام

لیک عیسی یافت این عالی مقام

۹۵

لاجرم چون ترک آن خلوت کند

خلق را بر دین او دعوت کند

۹۶

با زمین آید ز چارم آسمان

روی بر خاکش نهد جان بر میان

۹۷

هندو او شد مسیح نامدار

زان مبشر نام کردش کردگار

۹۸

گر کسی گوید کسی می‌بایدی

کو چو رفتی زان جهان باز آیدی

۹۹

برگشادی مشکل ما یک به یک

تا نماندی در دل ما هیچ شک

۱۰۰

باز نامد کس ز پیدا و نهان

در دو عالم جز محمد زان جهان

۱۰۱

آنچ او آنجا ببینایی رسید

هر نبی آنجا به دانایی رسید

۱۰۲

چون لعمرک تاج آمد بر سرش

کوه حالی چون کمر شد بر درش

۱۰۳

اوست سلطان و طفیل او همه

اوست دایم شاه و خیل او همه

۱۰۴

چون جهان از موی او پر مشک شد

بحر را زان تشنگی لب خشک شد

۱۰۵

کیست کو نه تشنهٔ دیدار اوست

تا به چوب و سنگ غرق کار اوست

۱۰۶

چون به منبر برشد آن دریای نور

نالهٔ حنانه می‌شد دور دور

۱۰۷

آسمان بی‌ستون پر نور شد

و آن ستون از فرقتش رنجور شد

۱۰۸

وصف او در گفت چون آید مرا

چون عرق از شرم خون آید مرا

۱۰۹

او فصیح عالم و من لال او

کی توانم داد شرح حال او

۱۱۰

وصف او کی لایق این ناکس است

واصف او خالق عالم بس است

۱۱۱

ای جهان با رتبت خود خاک تو

صد جهان جان خاک جان پاک تو

۱۱۲

انبیا در وصف تو حیران شده

سرشناسان نیز سرگردان شده

۱۱۳

ای طفیل خندهٔ تو آفتاب

گریهٔ تو کار فرمای سحاب

۱۱۴

هر دو گیتی گرد خاک پای تست

در گلیمی خفته‌ای، چه جای تست

۱۱۵

سر برآور از گلیمت ای کریم

پس فرو کن پای بر قدر گلیم

۱۱۶

محو شد شرع همه در شرع تو

اصل جمله کم ببود از فرع تو

۱۱۷

تا ابد شرع تو و احکام تست

هم بر نام الهی نام تست

۱۱۸

هرک بود از انبیا و از رسل

جمله با دین تو آیند از سبل

۱۱۹

چون نیامد پیش، پیش از تو یکی

از پس تو باید آمد بی‌شکی

۱۲۰

هم پس و هم پیش از عالم توی

سابق و آخر به یک جا هم توی

۱۲۱

نه کسی در گرد تو هرگز رسد

نه کسی رانیز چندین عز رسد

۱۲۲

خواجگی هر دو عالم تاابد

کرد وقف احمد مرسل احد

۱۲۳

یا رسول الله بس درمانده‌ام

باد در کف ، خاک بر سر مانده‌ام

۱۲۴

بی کسانرا کس تویی در هر نفس

من ندارم در دو عالم جز تو کس

۱۲۵

یک نظر سوی من غم‌خواره کن

چارهٔ کار من بی‌چاره کن

۱۲۶

گرچه ضایع کرده‌ام عمر از گناه

توبه کردم عذر من از حق بخواه

۱۲۷

گر ز لاتَأمَن بود ترسی مرا

هست از لاتَيْئَسُوا درسی مرا

۱۲۸

روز و شب بنشسته در صد ماتمم

تا شفاعت خواه باشی یک دمم

۱۲۹

از درت گر یک شفاعت در رسد

معصیت را مهر طاعت در رسد

۱۳۰

ای شفاعت خواه مشتی تیره روز

لطف کن شمع شفاعت برفروز

۱۳۱

تا چو پروانه میان جمع تو

پرزنان آئیم پیش شمع تو

۱۳۲

هرک شمع تو ببیند آشکار

جان به طبع دل دهد پروانه‌وار

۱۳۳

دیدهٔ جان را لقای تو بس است

هر دو عالم را رضای تو بس است

۱۳۴

داروی درد دل من مهرتست

نور جانم آفتاب چهرتست

۱۳۵

بر درت جان بر میان دارم کمر

گوهر تیغ زفان من نگر

۱۳۶

هر گهر کان از زفان افشانده‌ام

در رهت از قعر جان افشانده‌ام

۱۳۷

زان شدم از بحر جان گوهرفشان

کز تو بحر جان من دارد نشان

۱۳۸

تا نشانی یافت جان من ز تو

بی‌نشانی شد نشان من ز تو

۱۳۹

حاجتم آنست ای عالی گهر

کز سر فضلی کنی در من نظر

۱۴۰

زان نظر در بی‌نشانی داریم

بی‌نشانی جاودانی داریم

۱۴۱

زین همه پندار و شرک و ترهات

پاک گردانی مرا ای پاک ذات

۱۴۲

از گنه رویم نگردانی سیاه

حق هم نامی من داری نگاه

۱۴۳

طفل راه تو منم غرقه شده

گرد من آب سیه حلقه شده

تصاویر و صوت

منطق الطیر مربوط به دورهٔ تیموری و مکتب هرات » تصویر 29
منطق الطیر عطار به کوشش دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی - عطار نیشابوری - تصویر ۲۴۷
منطق الطیر (مقامات الطیور) باهتمام دکتر سید صادق گوهرین - فریدالدین محمد عطار نیشابوری - تصویر ۴۹
منطق الطیر عطار نیشابوری با مقدمه و تصحیح حمید حمید - فرید الدین عطار نیشابوری - تصویر ۶۳
منطق الطیر به کوشش محمدجواد مشکور - فریدالدین عطار نیشابوری - تصویر ۸۵

نظرات

user_image
عبدالجواد تقی نژاد
۱۳۹۰/۱۰/۰۵ - ۰۰:۴۵:۵۰
باز در معراج شمغ دوالجلالمی‌شنود آواز نعلین بلال«شمع ذوالجلال» درست است که اشتباه تایپ شده «شمغ دوالجلال»
user_image
احمد
۱۳۹۴/۰۹/۱۹ - ۰۳:۲۱:۵۶
اللهم صل علی محمد و آل محمددرود بر عطار بزرگ که زیباترین و کاملترین مدح پیامبر را در بین همه شاعران با استادی تمام و زیبایی هر چه تمامتر بیان کرده ،به صورتی که هر کس آن را میخواند هم بسیار لذت میبرد هم بسیاری از اتفاقات مهم زندگی پیامبر را مرور میکند...خواجه دنیا و دین گنج وفا صدر و بدر هر دو عالم مصطفی ....اللهم صل علی محمد و آل محمد
user_image
میرسعید
۱۳۹۵/۱۲/۰۶ - ۰۷:۴۷:۴۵
معنی این بیت رو میشه بفرمایید:گر ز لاتاء من بود ترسی مراهست از لاتیاء سو درسی مراهر چی گشتم نتونستم چیزی مرتبط با معنی این بیت پیدا کنمپیشاپیش سپاسگزارم
user_image
احمد سالک
۱۳۹۵/۱۲/۰۹ - ۰۲:۱۵:۳۸
دوست عزیز این دو بیت اشاره به دو صفت خداوند تعالی دارد: اولی که از جلال الهی خبر میدهد و میگوید: لا تأمن من مکر الله ... یعنی از مکر او ایمن مباش چون تنها زیان کاران و کسانی که از جلال او بی خبر اند از مکرش ایمن میشوند. این عبارات هر عارفی را به خوف دچار میسازد. اما در عین زمان خداوند مهربان میگوید: لا تیأسو من رَوح الله ... از رحمت و لطف پروردگار نا امید و مأیوس مباشید. این فرموده او عارف را امیدوار میسازد. بصورت فشرده: عارف در میان خوف از جلال و امید به لطف و جمال مولایش سیر و سلوک میکند. امید این توضیح درست باشد و شما را قناعت ببخشد
user_image
ابوالیاس
۱۳۹۸/۰۸/۱۰ - ۲۲:۴۴:۲۳
گر ز لاتاء من بود ترسی مراهست از لاتیاء سو درسی مرابا سلاماملای دو کلمه اصلاح شود:لاتأمنْ / لاتیأسوا
user_image
معصومه
۱۳۹۹/۰۸/۱۴ - ۰۸:۱۴:۰۷
با سلام و تشکر بفرمایید منظور از بیت زیر چیستدعوت حیوان چو کرد او آشکارشاهدش بزغاله بود و سوسمارممنون
user_image
nabavar
۱۳۹۹/۰۸/۱۴ - ۱۱:۳۶:۲۳
گرامی معصومه چون به دعوت کرد شیطان را طلبگشت شیطانش مسلمان زین سببکرد دعوت هم به اذن کردگارجنیان را لیلة الجن آشکارقدسیان را با رسل بنشاند نیزجمله رایک شب به دعوت خواند نیزدعوت حیوان چو کرد او آشکارشاهدش بزغاله بود و سوسماردر جستجوی چه هستی؟خیال و موهومی بیش نیستمی گوید از جن، شیطان و قدسیان، همه را دعوت کرد، از حیوانات هم بز و سوسمار را،داستانهایی که بیشتر برای خواباندن کودکان مناسب است
user_image
Shurideh
۱۴۰۲/۱۱/۰۲ - ۲۳:۱۵:۵۱
بحار:17/406، حدیث 30 داستان سوسمار
user_image
عرفان شیرین بیان
۱۴۰۳/۰۶/۲۰ - ۰۶:۰۷:۲۶
این بیت پس از بیت زیر ذکر شده داعی ذرات بود آن پاکزاد/ در کفش تسبیح زان کردی حصات