عطار

عطار

حکایت مفلسی که عاشق شاه مصر شد

۱

بود اندر مصر شاهی نامدار

مفلسی بر شاه عاشق گشت زار

۲

چون خبر آمد ز عشقش شاه را

خواند حالی عاشق گم‌راه را

۳

گفت چون عاشق شدی بر شهریار

از دو کار اکنون یکی کن اختیار

۴

یا به ترک شهر، وین کشور بگوی

یا نه، در عشقم به ترک سر بگوی

۵

با تو گفتم کار تو یک بارگی

سر بریدن خواهی یا آوارگی

۶

چون نبود آن مرد عاشق مرد کار

کرد او را شهر رفتن اختیار

۷

چون برفت آن مفلس بی‌خویشتن

شاه گفتا سر ببریدش ز تن

۸

حاجبی گفتا که هست او بی‌گناه

ازچه سربریدنش فرمود شاه

۹

شاه گفتا زانک او عاشق نبود

در طریق عشق من صادق نبود

۱۰

گر چنان بودی که بودی مرد کار

سربریدن کردی اینجا اختیار

۱۱

هرک سر بر وی به از جانان بود

عشق ورزیدن برو تاوان بود

۱۲

گر ز من او سربریدن خواستی

شهریار از مملکت برخاستی

۱۳

بر میان بستی کمر در پیش او

خسرو عالم شدی درویش او

۱۴

لیک چون در عشق دعوی دار بود

سربریدن سازدش نهمار زود

۱۵

هرکه در هجرم سر سر دارد او

مدعیست دامن‌تر دارد او

۱۶

این بدان گفتم که تا هر بی‌فروغ

کم زند در عشق ما لاف دروغ

۱۷

دیگری گفتش که نفسم دشمن است

چون روم ره زانک هم ره رهزنست

۱۸

نفس سگ هرگز نشد فرمان برم

من ندانم تا ز دستش جان برم

۱۹

آشنا شد گرگ در صحرا مرا

و آشنا نیست این سگ رعنا مرا

۲۰

در عجایب مانده‌ام زین بی‌وفا

تا چرا می‌اوفتد در آشنا

۲۱

گفت ای سگ در جوالت کرده خوش

هم چو خاکی پای مالت کرده خوش

۲۲

نفس تو هم احول و هم اعورست

هم سگ و هم کاهل و هم کافرست

۲۳

گر کسی بستایدت اما دروغ

از دروغی نفس تو گیرد فروغ

۲۴

نیست روی آن که این سگ به شود

کز دروغی این چنین فربه شود

۲۵

بود در اول همه بی‌حاصلی

کودکی و بی‌دلی و غافلی

۲۶

بود در اوسط همه بیگانگی

وز جوانی شعبهٔ دیوانگی

۲۷

بود در آخر که پیری بود کار

جان خرف درمانده تن گشته نزار

۲۸

با چنین عمری به جهل آراسته

کی شود این نفس سگ پیراسته

۲۹

چون ز اول تا به آخر غافلیست

حاصل ما لاجرم بی‌حاصلیست

۳۰

بنده دارد در جهان این سگ بسی

بندگی سگ کند آخر کسی

۳۱

با وجود نفس بودن ناخوش است

زانک نفست دوزخی پر آتش است

۳۲

گه به دوزخ در سعیر شهوتست

گاه در وی زمهریر نخوتست

۳۳

دوزخ الحق زان خوش است و دل پذیر

کو دو مغزست آتش است و زمهریر

۳۴

صد هزاران دل بمرد از غم همی

وین سگ کافر نمی‌میرد دمی

تصاویر و صوت

منطق الطیر مربوط به دورهٔ تیموری و مکتب هرات » تصویر 161
منطق الطیر عطار به کوشش دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی - عطار نیشابوری - تصویر ۳۲۱
منطق الطیر عطار نیشابوری با مقدمه و تصحیح حمید حمید - فرید الدین عطار نیشابوری - تصویر ۱۶۴

نظرات

user_image
امیر
۱۳۹۱/۰۸/۲۷ - ۲۱:۱۶:۱۷
در مصراع دوم بیت 17 کتابت "همره" صحیح تر به نظر میاید.
user_image
فرشته برزگر fereshteh.barzegar۷۱@yahoo.com
۱۴۰۰/۰۱/۲۹ - ۰۵:۴۳:۴۰
در مصراع مدعیست دامن‌تر دارد او به نظر میرسد به=عد مدعیست یک واو کم نوشته شده استچون روم ره زانک هم ره رهزنست در این مصرع نیز هم و ره جابجا نوشته شده اند
user_image
مریم
۱۴۰۰/۰۳/۲۹ - ۱۴:۱۱:۱۴
یعنی بی‌شمار، بی‌حد. مار در فارسی قدیم به معنای شمار بوده. بی‌مار ظاهراً در معنای کسی بوده که از شمار خارجه، بی‌عدده، بی‌وجوده. نه‌مار، به سیاق «بی‌بها (چیزی که قابل ارزش‌گذاری نیست، بها نداره این‌قدر که گرونه)» یعنی بی‌شمار، بی‌حد. به گفته حسین شنبه‌زاده استاد ادبیات و ویراستار بیت لیک چون در عشق دعوی دار بودسربریدن سازدش نهمار زودیعنی درسته که سر او  را بریدند، ولی از همین سر بریدن، ارزشش بی‌اندازه زیاد شد.
user_image
مریم
۱۴۰۰/۰۳/۲۹ - ۱۴:۲۸:۵۵
احول: لوچاعور: یک چشم سعیر: آتش افروخته