عطار

عطار

حکایت خونیی که به بهشت رفت

۱

خونیی را کشت شاهی در عقاب

دید آن صوفی مگر او را به خواب

۲

در بهشت عدن خندان می‌گذشت

گاه خرم گه خرامان می‌گذشت

۳

صوفیش گفتا تو خونی بوده‌ای

دایما در سرنگونی بوده‌ای

۴

از کجا این منزلت آمد پدید

زانچ تو کردی بدین نتوان رسید

۵

گفت چون خونم روان شد بر زمی

می‌گذشت آنجا حبیب اعجمی

۶

در نهان در زیرچشم آن پیر راه

کرد درمن طرفة العینی نگاه

۷

این همه تشریف و صد چندین دگر

یافتم از عزت آن یک نظر

۸

هرک چشم دولتی بر وی فتاد

جانش در یک دم به صد سر پی فتاد

۹

تانیفتد بر تو مردی را نظر

از وجود خویش کی یابی خبر

۱۰

گر تو بنشینی به تنهایی بسی

ره بنتوانی بریدن بی‌کسی

۱۱

پیر باید، راه را تنها مرو

از سر عمیا درین دریا مرو

۱۲

پیر ما لابد راه آمد ترا

در همه کاری پناه آمد ترا

۱۳

چون تو هرگز راه نشناسی ز چاه

بی عصا کش کی توانی برد راه

۱۴

نه ترا چشمست و نه ره کوته است

پیر در راهت قلاوز ره است

۱۵

هرک شد درظل صاحب دولتی

نبودش در راه هرگز خجلتی

۱۶

هرک او در دولتی پیوسته شد

خار در دستش همه گل دسته شد

تصاویر و صوت

منطق الطیر مربوط به دورهٔ تیموری و مکتب هرات » تصویر 139
منطق الطیر عطار به کوشش دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی - عطار نیشابوری - تصویر ۳۰۹
منطق الطیر عطار نیشابوری با مقدمه و تصحیح حمید حمید - فرید الدین عطار نیشابوری - تصویر ۱۴۸

نظرات

user_image
امیر
۱۳۹۱/۰۷/۳۰ - ۰۱:۱۶:۵۷
کتابت مصراع اول بیت پنجم بدین صورت صحیح تر است:"گفت چون خونم روان شد بر زمی"که "زمی" همان "زمین" میباشد.