
عطار
حکایت غافلی که از ابلیس گله داشت
۱
غافلی شد پیش آن صاحب چله
کرد از ابلیس بسیاری گله
۲
گفت ابلیسم زد از تلبیس راه
کرد دین بر من به طراری تباه
۳
مرد گفتش ای جوانمرد عزیز
آمده بد پیش ازین ابلیس نیز
۴
مشتکی بود از تو و آزرده بود
خاک از ظلم تو بر سر کرده بود
۵
گفت دنیا جمله اقطاع منست
مرد من نیست آنک دنیا دشمنست
۶
تو بگو او را که عزم راه کن
دست از دنیای من کوتاه کن
۷
من به دینش میکنم آهنگ سخت
زانک در دنیای من زد چنگ سخت
۸
هرک بیرون شد ز اقطاعم تمام
نیست با او هیچ کارم والسلام
تصاویر و صوت

نظرات
مجاور