
عطار
پند دیوانهای با خواجهای ناسپاس
۱
خواجهای میگفت در وقت نماز
کای خدا رحمت کن و کارم بساز
۲
آن سخن دیوانهای بشنید ازو
گفت رحمت میبپوشی زود ازو
۳
تو ز ناز خود نگنجی در جهان
میخرامی از تکبر هر زمان
۴
منظری سر بر فلک افراشته
چار دیوارش به زر بنگاشته
۵
ده غلام و ده کنیزک کرده راست
رحمت اینجا کی بود بر پرده راست
۶
خود تو بنگر تا تو با این جمله کار
جای رحمت داری آخر شرم دار
۷
گر چو من یک گرده قسمت داریی
آنگهی تو جای رحمت داریی
۸
تا نگردانی ز ملک و مال روی
یک نفس ننمایدت این حال روی
۹
روی این ساعت بگردان از همه
تا شوی فارغ چو مردان از همه
تصاویر و صوت

نظرات