
عطار
سوگواری مردی که بیقرار و پند بیدلی به او
۱
ابلهی را میوهٔ دل مرده بود
صبر و آرام و قرارش برده بود
۲
از پس تابوت میشد سوگوار
بیقراری، وانگهی میگفت زار
۳
کای جهان نادیدهٔ من چون شدی
هیچ نادیده جهان بیرون شدی
۴
بیدلی چون آن شنید و کار دید
گفت صد باره جهان انگار دید
۵
گر جهان با خویش خواهی برد تو
هم جهان نادیده خواهی مرد تو
۶
تا که تو نظارهٔ عالم کنی
عمر شد کی درد را مرهم کنی
۷
تا نپردازی تو از نفس خسیس
در نجاست گم شد این جان نفیس
تصاویر و صوت


نظرات