عطار

عطار

حکایت دردمندی که از مرگ دوستش پیش شبلی گریه می‌کرد

۱

دردمندی پیش شبلی می‌گریست

شیخ پرسیدش که این گریه ز چیست

۲

گفت شیخا دوستی بود آن‌ِ من

از جمالش تازه بودی جان من

۳

دی بمرد و من بمردم از غمش

شد جهان بر من سیاه از ماتمش

۴

شیخ گفتا چون دلت بی‌خویش ازینست‌؟

این چه غم باشد‌؟ سزایت بیش ازینست

۵

دوستی دیگر گزین ای یار تو

کو نمیرد تا نمیری زار تو

۶

دوستی کز مرگ نقصان آورَد

دوستی او غم جان آورد

۷

هرکه شد در عشق صورت مبتلا

هم از آن صورت فتد در صد بلا

۸

زودش آن صورت شود بیرون ز دست

و او از آن حیرت کند در خون نشست

تصاویر و صوت

منطق الطیر عطار نیشابوری با مقدمه و تصحیح حمید حمید - فرید الدین عطار نیشابوری - تصویر ۱۸۷
منطق الطیر (مقامات الطیور) باهتمام دکتر سید صادق گوهرین - فریدالدین محمد عطار نیشابوری - تصویر ۱۵۹

نظرات

user_image
جلیل بحرانی فرد
۱۳۹۴/۱۰/۰۸ - ۱۰:۱۳:۵۱
سلاممن قبلا سطر چهارم را به این صورت شنیده بودمشیخ گفتا شد دلت بی خویش از این؟ خود نمی باشد سزایت بیش از این.مصرع دوم سطر ششم هم :دوستی او هم غم جان آورد.ممنون