عطار

عطار

حکایت حلاج که در دم مرگ روی خود را به خون خود سرخ کرد

۱

چون شد آن حلاج بر دار آن زمان

جز انا الحق می‌نرفتش بر زبان

۲

چون زبان او همی‌نشناختند

چار دست و پای او انداختند

۳

زرد شد خون بریخت از وی بسی

سرخ کی ماند درین حالت کسی

۴

زود درمالید آن خورشید و ماه

دست بریده به روی هم چو ماه

۵

گفت چون گلگونهٔ مردست خون

روی خود گلگونه بر کردم کنون

۶

تا نباشم زرد در چشم کسی

سرخ رویی باشدم اینجا بسی

۷

هرکه را من زرد آیم در نظر

ظن برد کاینجا بترسیدم مگر

۸

چون مرا از ترس یک سر موی نیست

جز چنین گلگونه اینجا روی نیست

۹

مرد خونی چون نهد سر سوی دار

شیرمردیش آن زمان آید به کار

۱۰

چون جهانم حلقهٔ میمی بود

کی چنین جایی مرا بیمی بود

۱۱

هر که را با اژدهای هفت سر

در تموز افتاده دایم خورد و خور

۱۲

زین چنین بازیش بسیار اوفتد

کمترین چیزیش سر دار اوفتد

تصاویر و صوت

منطق الطیر (مقامات الطیور) باهتمام دکتر سید صادق گوهرین - فریدالدین محمد عطار نیشابوری - تصویر ۱۶۱

نظرات

user_image
امیر
۱۳۹۱/۰۹/۱۸ - ۲۳:۰۹:۴۰
مصراع اول بیت سوم در بعضی از نسخ دیگر این گونه آمده«زرد شد چون خون برفت از وی بسی»که از نظر وزنی نیز صحیح تر است.
user_image
رضا
۱۳۹۵/۰۴/۰۵ - ۰۱:۳۱:۵۱
بیت سه مصرع اولزرد شد چون ریخت از وی خون بسیهم میتواند باشد