
عطار
گفتار نایبی در دم مرگ
۱
نایبی را چون اجل آمد فراز
زو یکی پرسید کای در عین راز
۲
حال تو چونست وقت پیچ پیچ
گفت حالم میبنتوان گفت هیچ
۳
بار پیمودم همه عمرتمام
عاقبت با خاک رفتم والسلام
۴
نیست درمان مرگ را جز مرگ بوی
ریختن دارد بزاری برگ و روی
۵
ما همه از بهر مردن زادهایم
جان نخواهد ماند و دل بنهادهایم
۶
آنک عالم داشت در زیر نگین
این زمان شد توتیا زیرزمین
۷
وانک در چرخ فلک خون ریز بود
گشت در خاک لحد ناچیز زود
۸
جملهٔ زیرزمین پرخفتهاند
بلک خفته این هم آشفتهاند
۹
مرگ بنگر تا چه راهی مشکل است
کاندرین ره گورش اول منزل است
۱۰
گر بود از تلخی مرگت خبر
جان شیرینت شود زیر و زبر
نظرات