
عطار
گفتار مردی صوفی از روزگار خود
۱
صوفیی را گفت مردی نامدار
کای اخی چون میگذاری روزگار
۲
گفت من در گلخنیام مانده
خشک لب ، تر دامنیام مانده
۳
گردهٔ نشکستم اندر گلخنم
تا که نشکستند آنجا گردنم
۴
گر تو در عالم خوشی جویی دمی
خفتهٔ یا باز میگویی همی
۵
گر خوشی جویی، در آن کن احتیاط
تا رسی مردانه زان سوی صراط
۶
خوش دلی در کوی عالم روی نیست
زانک رسم خوش دلی یک موی نیست
۷
نفس هست اینجا که چون آتش بود
در زمانه کو دلی تا خوش بود
۸
گر چو پرگاری بگردی در جهان
دل خوشی یک نقطه کس ندهدنشان
تصاویر و صوت


نظرات
امیر