عطار

عطار

حکایت دیوانه‌ای برهنه که جبه‌ای ژنده به او بخشیدند

۱

بود آن دیوانه دل برخاسته

برهنه می‌رفت و خلق آراسته

۲

گفت یا رب جبهٔ ده محکمم

هم چو خلقان دگر کن خرمم

۳

هاتقش آواز داد و گفت هین

آفتاب گرم دادم درنشین

۴

گفت یا رب تا کیم داری عذاب

جبه‌ای نبود ترا به ز آفتاب

۵

گفت رو ده روز دیگر صبرکن

تا ترا یک جبه بخشم بی‌سخن

۶

چون بشد ده روز، مرد سوخته

جبه‌ای آورد بر هم دوخته

۷

صد هزاران پاره بر وی بیش بود

زانک آن بخشنده بس درویش بود

۸

مرد مجنون گفت ای دانای راز

ژنده‌ای بر دوختی زان روز باز

۹

در خزانه‌ات جامها جمله بسوخت

کین همه ژنده همی بایست دوخت

۱۰

صد هزاران ژنده بر هم دوختی

این چنین درزی ز که آموختی

۱۱

کار آسان نیست با درگاه او

خاک می‌باید شدن در راه او

۱۲

بس کسا کامد بدین درگه ز دور

گه بسوخت و گه فروخت از نار و نور

۱۳

چون پس از عمری به مقصودی رسید

عین حسرت گشت و مقصودی ندید

تصاویر و صوت

منطق الطیر مربوط به دورهٔ تیموری و مکتب هرات » تصویر 147

نظرات

user_image
امیر
۱۳۹۱/۰۸/۰۶ - ۲۲:۴۱:۵۳
در مصراع:"در خزانه‌ات جامها جمله بسوخت""جامه ها" صحیح است.