
عطار
حکایت مرد توبه شکن
۱
کرده بود آن مرد بسیاری گناه
توبه کرد از شرم، بازآمد به راه
۲
بار دیگر نفس چون قوت گرفت
توبه بشکست و پی شهوت گرفت
۳
مدتی دیگر ز راه افتاده بود
در همه نوعی گناه افتاده بود
۴
بعد از آن دردی درآمد در دلش
وز خجالت کار شد بس مشکلش
۵
چون به جز بی حاصلی بهره نداشت
خواست تا توبه کند زهره نداشت
۶
روز و شب چون قلیه وی بر تابهای
دل پر آتش داشت در خونابهای
۷
گر غباری در رهش پیوست بود
ز آب چشم او همه بنشست بود
۸
در سحرگه هاتفیش آواز داد
سازگارش کرد، کارش ساز داد
۹
گفت میگوید خداوند جهان
چون در اول توبه کردی ای فلان
۱۰
عفو کردم، توبه بپذیرفتمت
میتوانستم ولی نگرفتمت
۱۱
بار دیگر چون شکستی توبه پاک
دادمت مهل و نگشتم خشمناک
۱۲
ور چنانست این زمان ای بیخبر
آرزوی تو که بازآیی دگر
۱۳
بازآی آخر که در بگشادهایم
تو غرامت کرده باز ایستادهایم
تصاویر و صوت

نظرات
امیر
صفری
یوسف
...