
عطار
حکایت دیوانهای که در کوهسار با پلنگان انس کرده بود
۱
بود مجنونی عجب در کوه سار
با پلنگان روز و شب کرده قرار
۲
گاه گاهش حالتی پیدا شدی
گم شدی در خود کسی کانجا شدی
۳
بیست روز آن حالتش برداشتی
حالت او حال دیگر داشتی
۴
بیست روز از صبح دم تا وقت شام
رقص میکردی و برگفتی مدام
۵
هر دو تنهاییم و هیچ انبوه نه
ای همه شادی و هیچ اندوه نه
۶
گر بمیرد هر که را با اوست دل
دل بدو ده دوست دارد دوست دل
۷
هرک از هستی او دلشاد گشت
محو از هستی شد و آزاد گشت
۸
شادی جاوید کن از دوست تو
تا نگنجد هیچ کل در پوست تو
تصاویر و صوت

نظرات