
عطار
حکایت عزیزی که از داشتن خداوند شادی میکرد
۱
آن عزیزی گفت شد هفتاد سال
تا ز شادی میکنم و از ناز حال
۲
کین چنین زیبا خداوندیم هست
با خداوندیش پیوندیم هست
۳
چون تو مشغولی بجویایی عیب
کی کنی شادی به زیبایی غیب
۴
عیب جویا، تو به چشم عیب بین
کی توانی بود هرگز غیب بین
۵
اولا از عیب خلق آزاد شو
پس به عشق غیب مطلق شاد شو
۶
موی بشکافی به عیب دیگران
ور بپرسم عیب تو کوری در آن
۷
گر به عیب خویشتن مشغولیی
گرچه بس معیوبیی مقبولیی
تصاویر و صوت

نظرات
شفیق الرحمن قاصری