عطار

عطار

حکایت عزیزی که از داشتن خداوند شادی میکرد

۱

آن عزیزی گفت شد هفتاد سال

تا ز شادی می‌کنم و از ناز حال

۲

کین چنین زیبا خداوندیم هست

با خداوندیش پیوندیم هست

۳

چون تو مشغولی بجویایی عیب

کی کنی شادی به زیبایی غیب

۴

عیب جویا، تو به چشم عیب بین

کی توانی بود هرگز غیب بین

۵

اولا از عیب خلق آزاد شو

پس به عشق غیب مطلق شاد شو

۶

موی بشکافی به عیب دیگران

ور بپرسم عیب تو کوری در آن

۷

گر به عیب خویشتن مشغولیی

گرچه بس معیوبیی مقبولیی

تصاویر و صوت

منطق الطیر عطار به کوشش دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی - عطار نیشابوری - تصویر ۶۹۵

نظرات

user_image
شفیق الرحمن قاصری
۱۳۹۲/۱۱/۲۷ - ۰۱:۰۳:۲۱
میزلت خواهی مگو عیب کسان چون آیینهصدل محفل می نشیند هرکسی چون شانه شداعتبارات جهان "سودا" به نیرنگ نیستراست گویان در شمار کودن و دیوانه شدبرات محمد "سودا"