
عطار
حکایت مستی که مست دیگر را بر مستی ملامت میکرد
۱
بود مستی سخت لایعقل، خراب
آب کارش برده کلی کار آب
۲
درد وصاف از بس که در هم خورده بود
از خرابی پا و سر گم کرده بود
۳
هوشیاری را گرفت از وی ملال
پس نشاند آن مست را اندر جوال
۴
برگرفتش تا برد با جای خویش
آمدش مستی دگر در راه پیش
۵
مست دیگر هر زمان با هر کسی
میشد و می کرد بد مستی بسی
۶
مست اول، آنک بود اندر جوال
چون بدید آن مست را بس تیره حال
۷
گفت ای مدبر دو کم بایست خورد
تا چو من میرفتی و آزاد و فرد
۸
آن او میدید، آن خویش نه
هست حال ما همه زین بیش نه
۹
عیب بین زانی که تو عاشق نه
لاجرم این شیوه را لایق نه
۱۰
گر ز عشق اندک اثر میدیدیی
عیبها جمله هنر میدیدیی
تصاویر و صوت

نظرات
امیر
گلی