عطار

عطار

حکایت عاشقی که قصد کشتن معشوق بیمار را کرد

۱

بود عالی همتی صاحب کمال

گشت عاشق بر یکی صاحب جمال

۲

از قضا معشوق آن دل داده مرد

شد چو شاخ خیزران باریک و زرد

۳

روز روشن بر دلش تاریک شد

مرگش از دور آمد و نزدیک شد

۴

مرد عاشق را خبر دادند از آن

کاردی در دست می‌آمد دوان

۵

گفت جانان رابخواهم کشت زار

تا به مرگ خود نمیرد آن نگار

۶

مردمان گفتند بس شوریده‌ای

تو درین کشتن چه حکمت دیده‌ای

۷

خون مریز و دست ازین کشتن بدار

کو خود این ساعت بخواهد مرد زار

۸

چون ندارد مرده کشتن حاصلی

سر نبرد مرده را جز جاهلی

۹

گفت چون بر دست من شد کشته یار

در قصاص او کشندم زار زار

۱۰

پس چو برخیزد قیامت، پیش جمع

از برای او بسوزندم چو شمع

۱۱

تا شوم زو کشته امروز از هوس

سوخته فردا ازو اینم نه بس

۱۲

پس بود آنجا و اینجا کام من

سوخته یا کشته‌ای او نام من

۱۳

عاشقان جان باز این راه آمدند

وز دو عالم دست کوتاه آمدند

۱۴

زحمت جان از میان برداشتند

دل به کلی از جهان برداشتند

۱۵

جان چو برخاست از میان بی‌جان خویش

خلوتی کردند با جانان خویش

تصاویر و صوت

منطق الطیر (مقامات الطیور) باهتمام دکتر سید صادق گوهرین - فریدالدین محمد عطار نیشابوری - تصویر ۲۲۶
منطق الطیر عطار نیشابوری با مقدمه و تصحیح حمید حمید - فرید الدین عطار نیشابوری - تصویر ۲۶۸

نظرات

user_image
Shurideh
۱۴۰۲/۰۷/۱۴ - ۰۴:۴۰:۳۰
کلا ازش هیچ نفهمیدم !
user_image
اشتیاق
۱۴۰۳/۰۶/۰۹ - ۱۶:۳۲:۳۹
عجب انسانهایی زندگی کردند عشق با آدم چه کار که نمی کنه. حتی اگر هم این داستان واقعی نباشه فهم و تصور عطار از عشق بسیار جای تامل داره. وقتی معشوق داره از دست میره موندن عاشق تو این دنیا چه فایده ای داره پس اکنون که به زودی قراره به دلیل بیماری بمیره، بهتره به دست من عاشق این اتفاق رقم بخوره تا من رو هم قصاص کنند که هم این دنیا به خاطرش جانم رو فدا کرده باشم هم اون دنیا به خاطرش در آتش جهنم بسوزم. چرا که عاشق فقط سوختن در راه معشوق براش مهمه خودش رو اصلا نمی بینه