عطار

عطار

حکایت مردی که پسر جوانش به چاه افتاد

۱

در ده ما بود برنایی چو ماه

اوفتاد آن ماه یوسف‌وش به چاه

۲

در زبر افتاد خاک او را بسی

عاقبت ز آنجا بر آوردش کسی

۳

خاک بر وی گشته بود و روزگار

با دو دم آورده بودش کار و بار

۴

آن نکو سیرت محمد نام بود

تا بدان عالم ازو یک گام بود

۵

چون پدر دیدش چنان، گفت ای پسر

ای چراغ چشم وای جان پدر

۶

ای محمد، با پدر لطفی بکن

یک سخن گو، گفت آخر کو سخن

۷

کو محمد، کو پسر، کو هیچ کس

این بگفت و جان بداد، این بود و بس

۸

درنگر ای سالک صاحب نظر

تا محمد کو و آدم، درنگر

۹

آدم آخر کو و ذریات کو

نام جزویات و کلیات کو

۱۰

کو زمین، کو کوه و دریا، کو فلک

کو پری، کو دیو و مردم ،کو ملک

۱۱

کو کنون آن صد هزاران تن زخاک

کو کنون آن صد هزاران جان پاک

۱۲

کو به وقت جان بدادن پیچ پیچ

کو کسی، کو جان و تن، کو هیچ‌هیچ

۱۳

هر دو عالم را و صد چندان که هست

گر بسایی و ببیزی آنک هست

۱۴

چون سرای پیچ پیچ آید ترا

با سر غربال هیچ آید ترا

تصاویر و صوت

منطق الطیر عطار نیشابوری با مقدمه و تصحیح حمید حمید - فرید الدین عطار نیشابوری - تصویر ۲۷۴

نظرات