
عطار
گفتار پیری مستغنی
۱
گفت مردی مرد را از اهل راز
پرده شد از عالم اسرار باز
۲
هاتفی در حال گفت ای پیر زود
هرچه میخواهی به خواه و گیر زود
۳
پیر گفتا من بدیدم کانبیا
مبتلا بودند دایم در بلا
۴
هر کجا رنج و بلایی بیش بود
انبیا را آن همه در پیش بود
۵
انبیا را چون بلا آمد نصیب
کی رسد راحت بدین پیر غریب
۶
من نه عزت خواهم و نه خواریی
کاش در عجز خودم بگذاریی
۷
چون نصیب مهتران در دست و رنج
کهتران را کی تواند بود گنج
۸
انبیا بودند سر غوغای کار
من ندارم تاب، دست از من بدار
۹
هرچ گفتم از میان خود چه سود
تا ترا کاری نیفتد زان چه سود
۱۰
گرچه در بحر خطر افتادهای
همچو کبکی بال و پرافتادهای
۱۱
از نهنگ و قعر اگر آگاهیی
کی سلوک این چنین ره خواهیی
۱۲
اول از پندار مانی بیقرار
چون درافتی جان کی آری با کنار
تصاویر و صوت


نظرات
امیر